علی مرتضی جانعلی مرتضی جان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره
فاطمه زهرا جانفاطمه زهرا جان، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

امپراطورکوچک و پرنسس کوچولوی ما(بچه هایی از دیار پاکی)

اومدن خواهر کوچولو

سلام عزیزه دلم کلی حرفای نگفته برات دارم کلی از شیطنتای شیرینتو توی این مدت هنوز وقت نکردم اینجا برات ثبت کنم خواهر کوچولوت هم که بدنیا اومده وقتمو کامل پر کردم الان ی مامان گرفتار بودن اونم از نوع شیرینشو حس کردم.انشالله توی ی وقت مناسب حتما میام وبرات حرفای نگفتمو مینویسم،باید ی فرصت کوچولو هم بزارم که به وب آجی خانمت سر بزنم و حرفای نگفتمو هم به دخترم بزنم. ...
19 مهر 1394

عکسهای جشن حفظ موضوعی

سلام قلب مامان خوبی؟( قبل از اینکه شروع به نوشتن از تو کنم باید بگم که بابایی ی رشته ی خیلی خوب برای ارشد قبول شده و ما از این بابت خیلی خوشحال شدیم ولی متاسفانه به دلیل دوریه راه نمیره حالا منتظره تکمیل ظرفیت شرکت کنه شاید ی جای نزدیک قبول بشه). الان که دارم برات تایپ میکنم خوابی و من وارد ماه نهم بارداری شدم امروز ی درد عجیبی داشتم فکر کردم وقتشه ولی خداروشکر بعدش کم کم خوب شدم ،تو از اینکه قراره خواهر کوچولوت تا چند روز دیگه بیاد پیشمون خوشحالی ومیگی نمیزارم کسی بزنتش هرکسی بزنش من اینطوری میزنمش وبا دستای کوچیکت حرکت بوکس رو نشون میدی،فردا برای سونو باید برم شوش وا حتمالا چند روزی اونجا باشیم البته بیشترم اصرار تو هست که دوس داری چند رو...
17 شهريور 1394

روزهای نبودنمون چکارا کردی(2)

فکر کنم اواخره خرداد بود که گفتن قراره در حرم حضرت ابولفضل رو از شهرمون عبور بدن،ماه مکه دیدم فعلا دستمون به مرقد وکربلای این بزرگوار نمیرسه پس فرصتو غنیمت شمردیم و رفتیم زیارت.حالو هوای عجیبی بود انگار راس راستی توی کربلا بودیم شب در مرقد توی شهر موند ومردم اومدنو به نیابت از مرقد اصلی زیارتش کردن خدارو شکر که ما هم بی نصیب نموندیم. اینجا هم که فکر کنم توی اوج گرما بود رفتیم سر زمین جدو و اونجا از سر زمین خربزه های شیرین کندیمو خوردیم.اواخر بهار 94 بود.چون هنوز گندم درو نشده بود این عکسو نمیدونم کی ازت گرفتم ولی چشای قشنگت اینجا قشنگتر افتاده بودن ودوس داشتم این عکسم توی وبت باشه ...
7 شهريور 1394

روزهای نبودنمون چکارا کردی(1)

سلام قلب مامان خوبی؟روز سه شنبه 3 شهریور آخرین روز کلاس قرآنت هست فرداش قراره ی جشن خوب براتون بگیرن که عکساشو حتما برات اینجا میزارم. دیشب خونه ی عمو مهدی شام دعوت بودیم دست زن عمو درد نکنه غذاش حسابی خوشمزه بود و به همه ی ما خوش گذشت. حدود ی ماه پیش که رفته بودیم شوش 2 بار بویه تو رو برد آب کرخه و اونجا حسابی آب بازی کردی بار اول بابایی باهات رفت وبار دوم که بابا برگشته بود خونوادگی رفتیم که کلی بهت خوش گذشت. کلی هم عکس دارم برات از همه ی روزهای قشنگی که گذشتن بخصوص عروسی عمو مهدی که حسابیه حسابی بهمون خوش گذشت. ای وای کلی نوشته بودم پرید عکساتو طبق تاریخ نمیزارم چون تاریخ دقیق بعضیا یادم نیس. اول از همه عروس...
7 شهريور 1394

حال این روزای ما

سلام قلب مامان خوبی؟از وقتی رمضان شروع شده خوابمون هم بهم ریخته شبا تاساعت 2 بیداریم و 3.5 بیدار میشم سحری درس میکنم وتا 5و 6 بیدارم و بعدش هم که تا 12 خوابیم،البته اصلا از این نوع ریتم خوابیدن خوشم نمیاد ولی چه کنم از ی طرف اجی خانومت باعث شده خوابالو بشم واز طرف دیگه بهم خوردن ساعتای خوابم توی رمضان دس به دس هم دادن که مامانی بیشتر ساعات روز رو خواب باشه وتو هم تا من خوابم میخوابی واگه زودتر از ساعتی که گفتم بیدار بشم تو همچنان خوابی و اگه بیدارت کنم گله میکنی که خوابم میاد ودوباره میخوابی ،الانم که میبینی بیدارم واسه اینه که رفته بودم بهداشت واسه چکاب ماهیانه. این روزها هرجا میری صحبت از مذاکرات هسته ای میشه واینکه نتیجه قرار چی بشه...
23 تير 1394

حال خوش این روزهای ما

سلام عزیز دلم این روزها با اومدن و اضافه شدن ی نفر دیگه به خونواده ی ما حالمون خیلی بهتره،نه نه ی نی نی دیگه رو نمیگم ومنظورم آجیت نیست منظورم زن عمو مهدیه،همه منتظره این روز بودیم خداروشکر زن عمو مهدی قبل از اینکه جاریه من باشه ی دوست برام بود وهمیشه دوس داشتم که جاریم بشه الانم کلی باهم مچیم و همه چیز عالیه. تو مراسم خواستگاری منو بابایی هم بودیم همه چیز برام جالب بود و دقیقه به دقیقه اتفاقات مراسمو با پیامک به عمه هات مخابره میکردم همه چیز توی ی هفته تموم شد ی مراسم عالی هم گرفتیم و کلی خوش گذشت تو هم که اصلا اذیت نکردی و گاهی بعد نیم ساعت پیدات میشد من توی مراسم مسئلیت عکس گرفتن وفیلم برداری رو به عهده گرفتم و خدارو شکر آجی هم باهام ه...
30 خرداد 1394

عکسهای عید 94

سلام عزیز دل مامان خوبی؟این روزا خیلی شیطون شدی ی مدتی واقعا اروم بوی وفقط شبا شیطونیانت گل میکرد جدیدا هم که بازیت اینه وقتی ما داریم تلویزیون نگاه می کنیم میای می ایستی جلوی تلویزیون وانگار نه انگار ما داریم نگاه میکنیم بعد ی نگاه شیطنت آمیز میکنی و وقتی برو کنارهای ما فایده نداره دقیقه ی 90 با خنده پا میزاری به فرار. از اینکه قراره ی کوچولوی دیگه به خونوادمون اضافه بشه خیلی خوشحالی دیشب بهم کلوچه میدادی ومیگفتی مامان عزیزم بیاد بده نی نی مون بخوره،ابراز علاقه منو تو هم که تماشایی علی مرتضی:مامان دوست دارم                     ...
19 ارديبهشت 1394

اولین پست 94

سلام علی مرتضای قشنگم خوبی مامان؟روزهای خوب خدا با همه ی سختی ها وآسونیاشون درحال گذرن وتو هم روز به روز در حال بزرگ شدنی وخدارو شکر هرچی بزرگتر میشی بیشتر میفهمی وکنترلت با حرف راحت تره. ولی شیطون های خودتو هم داری که توی سنت کاملا طبیعیه و این ما بزرترا هستیم که باید تحملمونو ببریم بالاتر. امروز ششمین سالگرد ازدواج منو باباست وهمین طور سی وچهارمین تولد بابا.امروز واقعا روز خوبی بود منو بابا اول رفتیم بازار کمی چرخیدیمو ی شلوار واسه بابا گرفتیم بعد که اومدیم خونه با جدو دادایی وخونواده ی خودمم(مامان حجیه،باباجون،2 تا از زن دایی هات،خاله ریحانه و شوهرش)همگی رفتیم سر زمین جدو ونهار حسابی بهمون چسبید راستی عمو مهدی هم اومد که ب...
5 فروردين 1394