علی مرتضی جانعلی مرتضی جان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره
فاطمه زهرا جانفاطمه زهرا جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

امپراطورکوچک و پرنسس کوچولوی ما(بچه هایی از دیار پاکی)

امپراطور و آویز گهواره

سلام قلب مامان چندروز پیش که ١٥٥ روزت بود کاری کردی که مامانو حسابی سر شوق اوردی باورم نمیشد کم کم داری بزرگ میشی. من برای کاری به آشپزخونه رفته بودم وآویزه بالای گهوارتو برات گذاشتم تا آهنگ بزنه چون شما خیلی از صداش خوشتون میاد و گاهی با صدای اون میخوابید.خلاصه وقتی برگشتم دیدم یکی از عروسکای آویزو گرفته بودی و گذاشتی تو دهنت ،این نشون میداد که مرحله ی دهانی رو زوتر از سنت شروع کردی نمیدونی چقدر خوشحال شدم و همون موقع برای ثبت این لحظه ی قشنگ کلی ازت عکس گرفتم وبعدش عروسکو از دهنت در اوردم چون الان مرحله ی دندون در اوردنت و باید حسابی مواظبت باشم که مریض نشی عسل مامان. ...
5 شهريور 1390

امپراطور و پوشک

سلام گلکم اگه خدا بخواد قراره کم کم خونه دار بشیم واسه همین منو شما باید توی خیلی از هزینه ها صرفه جویی کنیم مثل دستمال کاغذی و پوشک کامل که ماهیانه فقط 30،40تومن دستمال واست  میخریدیم اونم به خاطره این بود که پنیرک زیاد بالا میووردی خدارو شکر الان که بزرگتر شدی کمتر بالا  میاری و من برات چندتا دستمال پارچه ای درست کردم و بعداز استفاده تمیز میشورم وجلوی آفتاب   میزارم تاحسابی پاستوریزه بشه این یه نوع صرفه جویی، و در طول روز از مامی گره ای برات استفاده  میکنم و فقط شب موقع خواب و موقع بیرون رفتن پوشکت میکنم البته هربار کمتر  از یک ساعت میزارم  پات بمونه و حواسم حساب...
5 شهريور 1390

امپراطور و خوردن غذا

چند روزیه که 6 ماهت تموم شده و کم کم شروع به خوردن غذا کردی اولین بار واست فرنی درست کردم وقتی خوردی اصلا خوشت نیومد وقتی من از فرنی خوردم فهمیدم چرا خوشت نیومده و گفتم خدا به این بچه صبر بده با این فرنی بی مزه،مزه ی همه چی میداد الا فرنی... خوب اولین بارم بود دیگه الان از وقتی غذای آماده بهت میدم کلی خوشت میاد و از خوردن لذت میبری .این عکسو موقع خوردن فرنی ازت گرفتم که مشخصه چقدر بدت اومده شرمندم مامانی قول میدم دفعه ی بعد اول خودم امتحان کنم بعد بدم نوش جان کنی.   ...
5 شهريور 1390

ششمین ماهگردت مبارک

سلام مانی امروز شش ماه از اومدنت و روشن کردن زندگیمون میگذره باورم نمیشه که چه زود گذشت وقتی حرکت جدیدی انجام میدی و بزرگ شدنتو بهمون نشون میدی کلی ذوق میکنیم و از خدا به خاطره دادن نی نی ای مث تو واقعا ممنونیم. توی شمارش سنت که بالای وبلاگته متاسفانه 4روز کم نوشتن،یعنی 4روز این سیو یک روزو حساب نکردن تلگراف زدم که درسش کنن ولی هنوز خبری نشده .امروز دقیقا 180 روزته زندگیم. اینم عکسای امروزت...     ...
5 شهريور 1390

امپراطور و ماساژ لثه

از موقع سفت شدن لثه هات که از 3 ماهگی شروع شدن کلی اذیت شدی خدارو صدهزار مرتبه شکر ،گوش شیطون کر تا الان اسهال شدید نگرفتی چند بار حالت بد شده ولی خدارو شکر بعد از کمی ماساژ دادن خوب میشدی البته بعضی شبا تا دیر وقت گریه میکردی و نمیخوابیدی به خصوص شبای قدر نمیدونم چت شده بود خدارو شکر الان بهتری و موقعی که درد داری دستکش میپوشم و با استامینوفن لثه هاتو ماساژ میدم و این طوری خیلی آروم میشی.  ...
4 شهريور 1390

امپراطور با کله رفت تو لب تاپ

سه شب پیش بغل بابا که داشت با لب تاپ کار میکرد تو رو دادم بغلش تا کارای عقب افتادمو انجام بدم همون طور با مانیتور زول زده بودی و دستو بردی طرف صفحه کلید من که این صحنه برام جالب بود از بابا خواستم که تورو نزدیکتر ببره تا ازت عکس بگیرم،بابایی نشوندت روی میز و بعد از اینکه ازت عکس گرفتم سعی کردی دست دیگتو ببری جلو و من همون موقع که خواستم عکس بگیرم نمیدونم چه طور از دست بابا لیز خوردی و با کله رفتی تو مانیتور اول این ور اونورو نیگا کردی بعد زدی زیر گریه یه کوچولو پیشونیت خراشیده شده بود و جاش قرمز شده بود بابا وقتی دید این طوری شدی عصبانی شد و گفت:ببین چی کار کردی اینم از عکس گرفتن تو منم گفتم:تقصیر تو بود خوب نگرفتیش و.... ولی زودی آشتی کرد...
4 شهريور 1390

امپراطور و خوردن پتو

سلام مانی خوبی نی نی مامان چند وقتیه شروع به خوردن پتو کردی هروقت پتو رو روی پاهات میندازم با پا پتو رو میندازی رو صورتت و بعد میزاری دهنت و شروع به خوردن میکنی نمیدونم چرا حالت بهم نمیخوره،برای اینکه یه وقت با این کارت مریض نشی مجبور شدم وقتی خوابت میبره پتو رو میندازم روت.     ...
4 شهريور 1390

خبر...خبر...

چند تا خبر خوب دارم. ١-دیروز علی مرتضای ما واسه اولین بار روی شکم دراز کشید و من مادر جونو عمه هاش کلی ذوق کردیم و کلی هم ازش عکس گرفتیم.   ٢-شب نیمه ی شعبان دل مامانی گرفته بود،اون شب واسه دوستو دشمن دعا کردم واز آقا خواستم یه نگاهی هم به ما بکنه.شب خواب دیدم که یکی از دندونات به طور کامل رشد کرده و خیلی قشنگو براقه و چندتای دیگه از دتدونات جونه زده بودن هرچی بود تعبیرش خوب بود و من منتظره یه اتفاق خوب بودم تااینکه امروز از نظام مهندسی به بابایی زنگ زدن و کارش داشتن بابا که رفت وقتی اومد گفت:نظارت یه ساختمون رو بهش دادن و قراردادشو بسته خیلی خوشحال شدم و خدارو شکر کردم و از آقا به خاطره جواب دادنش بهم ممنونم شاید دعاهای...
3 شهريور 1390