علی مرتضی جانعلی مرتضی جان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره
فاطمه زهرا جانفاطمه زهرا جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

امپراطورکوچک و پرنسس کوچولوی ما(بچه هایی از دیار پاکی)

علی مرتضام بزرگ شده

علی جان امسال به کلاس میری احساس دلهره و خوشحالیم با هم قاطی شده اینکه نکنه بخوری زمین ،نکنه با کسی دعوات بشه ،نکنه بچه های بی تربیتی باشن که حرفهای بد بزنن وتو یاد بگیری و هزاران نکنه و دلهره ی مادرانه همه وهمه دست به دست هم دادن که من نتونم خوشحالیمو از بزرگ شدن و مدرسه رفتن پسرم نشون بدم. حس خوبیه ببینی ثمره ی زندگیت درحال بزرگ شدنه حس خوبیه وقتی میبینی دمپایی یا کفش کوچولوت کوچیک شده و باید ی شماره بزرگتر براش بگیری. پ.ن احساس مادرانه ام سرشار از نگفته هایست که سعی میکنم بروی صفحه بیاروم اما گاهی کیبورد هم ناتوان از این کارست. لباس فرم کلاس اول علی مرتضی جان پ.ن مهم:مدل موهای علی مرتضی از اوناس که همه ر...
14 شهريور 1396

امپراطور و دوچرخه ی جدید

عکسی که قول دادم از تو با دوچرخت بزارم اواخر مرداد 95 ی روز که رفته بودیم مسجد (من اونجا خیاطی یاد میگیرم) تو وستایش مشغول بازیگوشی بودین  که با صدای گرت بلند شدم ودیدم از سرت خون میاد خیلی زود سرتو شستم و با فشاردادن دسمال روی زخمت خونشو بند اوردم وبا چسب زخم روشو بستم قضیه از این قرار بود که پرده ی بین خانما وآقایون رو باز کرده بودن و تو ستون های بینشونو ندیدی واومدی از وسط پرده رد بشی که خوردی به ستون     ...
18 شهريور 1395

آخرین تحولات گل پسرم

سلام عزیزه دلم روزها در حال گذرن وتو در حال بزرگ وبزرگتر شدن دیروز رفتم وتو رو توی ی مهد خوب برای گذراندن پیش دبستانی ثبت نام کردم منو بابا برای اینکه کجا ثبت نامت کنیم اختلاف نظر داشتیم تا اینکه بابا گفت :انتخاب رو بزاریم به عهده ی خودت .اول بردمت جایی که بابا دوس داشت وبعد بردمت جایی که من با کلی تحقیق پیدا کرده بودم ودر آخر انتخاب خودت رو کردی و مهد نارون شد مهد شما همون جایی که من مطمئنم برای تو بهترین جاست چرا که بیشتر از ی ساله که راجبش تحقیق میکردم ونظر خیلی از مادرهایی رو که بچه هاشون اونجا دوره گذرونده بودن رو پرسیده بودم. تو هم خوشحال از این اتفاق منتظره اول مهری که بری پیش سمیه جون (معلم پیشت)و دوستات. روزهای قشنگی...
18 شهريور 1395

ی روز خیلی خوب با عمه ها

هفته ی اول خردادبود که ما همراه عمه ها برای عیادت باباجونی رفتیم شوش بعد از دیدن بابا جونی و حال خوبشو خوردن نهارو چایو ومیوه خداحافظی کردیم و راه افتادیم اول رفتیم زیارت حرم بعد از خوردن فلافل وبستنیه حرم که کلی هم مزه داد رفتیم دزفول ....ی مسافرت ی روزه ولی پر از انرژی ،اونقدر بهمون خوش گذشت که هنوز که هنوزه مزش زیر دندونامونه ی روز عالی که به شما بچه ها بیشتر از همه خوش گذشت. خدایا شکرت بخاطره تمام لحظات خوشی که کنار عزیزانم نفس میکشم... ...
2 تير 1395

نون گرفتن امپراطورم برای اولین بار

ی روز دیدم که حسام دوستت که خونش کنار خونه ی ماست ی سبد دستشه ،ازش پرسیدم حسام کجا میری گفت:دارم میرم نون بگیرم ومن تعجب کردم که چطور بچه ی به این کوچیکی میره نون میگیره و چطور مامانش اجازه داده،برام جالب بود و وقتی اومد خونه برات تعریف کردم  ولی چه اشتباهی کردم از اون روز به بعد گیر دادی که منم باید برم نون بگیرم تا اینکه ی روز موفق شدی که قانعم کنی وبری نون بگیری،نونوایی خیلی بهمون نزدیک بود وتو میتونستی که بدون اینکه از جاده رد بشی از پیاده روی کنار در خونه بری و نون بگیری ی پلاستیک بهت دادم و با پول تو دستت رفتی که نون بگیری بابا رو فرستادم دنبالت که به طور نامحسوس حواسش بهت باشه وقتی با پلاستیک پر از نون اومدی دوس داشتم بخور...
2 تير 1395

عید 95 در شوش

حدود ی هفته ی آخر تعطیلات عید رو رفتیم شوش عالی بود واقعا خوش گذشت جای بابا خالی ...بابا مونده بود که درس بخونه چون امتحان ارشدش نزدیک بود البته الان که دارم برات مینویسم بابا امتحان داده وقبولم شده امروزم آخرین روز انتخاب رشتشه،انشالله که ی جای خوب قبول بشه. رفتن به شوش بیشتر از هم برای تو خوب بود چون میتونستی آزادنه هرطور که بخوای بازی کنی رفتن پیش کرخه رفتن به دزفول با اون آبو هوای خوب وفضاهای سبزو قشنگش رفتن به پارک بانوان شوش که تازه تاسیس شده بود که ی جای عالی و پر از درخت وسبزی بود وکلی جای دیگه که همه دست به دست هم دادن تا ما با ی روحیه ی عالی برگردیم. توی عکس بالا از این ناراحتی ک...
2 تير 1395

تولدت اونم با تاخیر یک ماهونیمه

متاسفانه کارت تولد و کلی چیز دیگه با تاخیر بدستمون رسیدن اونم توی عید و ما بدلیل اینکه خونه عمو حسین اینجا بودن بدلایل امنیتی نتونستیم ی تولد پرسرو صدا توی خونه برات بگیریم واسه همین طبیعت رو انتخاب کردیم و تولدتو بیرون گرفتیم. تولدت همزمان شد با هفتمین سالگرد ازدواج منو بابا واینطوری خوشیه ما کامل شد. 5 فروزدین 95 ...
2 تير 1395