علی مرتضی جانعلی مرتضی جان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه سن داره
فاطمه زهرا جانفاطمه زهرا جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

امپراطورکوچک و پرنسس کوچولوی ما(بچه هایی از دیار پاکی)

مینویسم از تو(6)

1391/4/12 1:47
1,723 بازدید
اشتراک گذاری

اولین بار در تاریخ 91/4/1 که از خونه ی عمه خدیجه اومدیم گفتی:تابمو برام درست کن،البته نه به این کاملی ولی گفتی:تاب تاب .اشاره میکردی به جایی که تابو آویزون میکنم.

تازه دیروز91/4/11 گفتی :ماما.......ماما........فدای ماما گفتنت،تو میدونستی اگه بگی ماما من غشو ضعف میرم واسه همین ماهی یه بار میگفتی،خیلی کلمه هارو مث بابا،عمه ،عمو،دادا(به کردی یعنی مامان بزرگ) رو میگفتی ولی نمیدونم چرا مامانو دی به دیر میگفتی،شاید به همون دلیل که همیشه تو دسترستم فدات شم بازم بگو تا مامان واست بمیره...

91/3/23تعجبکه داشتم اتومیکردم اتو رو برداشتی وبا دهن میگفتی:اووووفففففف..بعد اتو رو انداختی روی قالی واتو به قالی چسبید.

91/3/21قلب برای اولین بار گفتی:آب ...آب..

91/3/25 منو تو وبابایی وجدو (بابا بزرگ به زبان عربی)رفتیم دزفول واسه مغازه جنس خریدیم وهمون طور که منو بابا از فروشگاه جنس انتخاب میکردیم توهم توی کارتونا میگشتی وهرچی دوست داشتی برمیداشتی میدونی چی برداشتی شاخه های گل تزئینی ما هم به خاطره تو چند شاخه خریدیم یه خرس کوچولو توشونه که فشارش که بدی یه بوس میکنه ومیگه i love you

قهقهه91/3/27 که خربزه اورده بودیم ودادا گذاشت بالا یخچال تا سرد بشه یهو دیدم که خریزه تو دستته وداری میخوری ،دادا خربزه رو گذاشته بود روز یخچال صندوقی وتو شیطونی کردی ونصفشو برداشتی واین طوری داری میخوری.

91/3/13 عقد کنون عمو حیدر دوست بابایی بود که خوشبختانه به خاطره رحلت امام خیلی بی سرو صدا

وخلوت برگزار شد خونه عمو حیدر یه ببعی داشتن که میگفتن تو اولین نی نی ای هستی که ازش نمیترسی

فدا شم یادگرفتی که با چنگال غذا بخوری به خصوص هندونه رو 91/3/7

91/3/9 با جدو و دادایی و عمه زینبو دخترش رفتیم خونه ی عمو عیدی فامیل جدو توی روستا اونجا

گاو داشتن وتو از صداش میترسیدی وفرار میکردی...

عکس تو وپسر عمو عیدی

میدونی تازه متوجه شدم که یه پاش کفش پاشه یه پاش دمپایی

ای شیطون..

خرابکاریه دیگه ی تو نمک ریختن روی قالیه اتاقمون که راستشو بخوای به گند کشیدیش

91/3/15نیشخند

اینجا شونه ی سرمو گذاشتم روسرت که ببین چه بامزه شدی91/3/19

مدت مدیدیه که سعی میکنی پا توکفش بزرگترا کنی به خصوص کفش بابات

این عکس ها مال 91/3/14 و91/3/16

91/3/7 توی قالی شستن به مامانو دادایی کمک کردی

البته تو به موکت شستن رسیدی وموقع قالی شستن خواب بودی

عمو هادی که مغازشو جمع کرد جدو همه ی پوشکای مغازه رو واسه تو اورد وگفت:نصف

پولشو من میدم نصفشو شما تا مدت زیادی از خرید پوشک راحت شدیم تا چند روز پیش

که یه بسته خریدم ببین تو چه طوری حیفو فیلشون

میکنی هی میری از کمد درشون میاری واین طوری میریزی زمین91/3/5

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)