18 ماهگی و واکسن نی نی مامان
دیره میدونم ولی باور کن وقت نداشتم ١٨ روز گذشته واز بس امروز فردا کردم ١٨ روز گذشت شرمندم عزیزدلم.
دوست داشتم اونروز رو یه جشن کوچیک بگیرم ولی با عید فطر مصادف شد وشلوغی دیدو بازدید تازه ما خونه ی باباجونی بودیم وبابایی کنارمون نبود ولی واسه ٢٠ ماهگیت برنامه ها دارم امیدوارم بتونم اجراییشون کنم.
ماهگیت مبارک همه ی زندگی مامانو بابا
توی ١٨ ماهگی قدت ٨٦،وزنت ١١.٢٠٠ ودور سرت خوب علامت نزده ولی فکرکنم ٤٩ نهایتش ٤٨ این مراقبت تو اول شهریور ٩١ انجام شدوخانمی که قدووزنو دور سرتو گرفت گفت:همه چیز خوبه وطبیعیه وتوی نمودار هم خیلی خوب پیش میری، ولی واکسنت مکافات داشت میگفتن نداریم نیم ساعت دیگه بیا منروز بعد رفتن گفتن دیروز ماشین نداشتیم امروز رفتن بیارن ودو روز بعد اول بابا که بیرون کار داشت گفت:سر راهش بره بهداشت بپرسه وبعدش خبرم کنه ،بابا هم رفتو بهم زنگ زد که واکسن اوردن،اون آقا پیره که قبلا واکسن میزد بازنشسته شده بود ویکی از پرستارای اونجا مسئول اینکار شده بود خوشبختانه اونروز خیلی مهربون بود وسرش خلوت بود ولی تو اصرار میکردی که از اون اتاق بریم بیرون انگار فهمیده بودی قراره جیز بشی.
یه واکسن توی پات یکی هم توی بازوت همه جارو ریختی رو سرت کلی گریه کردی بردمت بیرون وتا گذاشتمت توی کالسکه همه چیز یادت رفت دوروز تب کردی وروز دوم نمیتونستی روی پات راه بری ووقتی یخ گذاشتم بدتر گریه میکردی ،خداروشکر که این درد زیاد طول نکشید ویه ساعت بعد که رفتیم خونه ی خاله بابایی واسه دادن کادوی عروسیه دخترش کاملا خوب شده بودی وبازهم خداروشکر.....