20 ماهگیت مباااااااارک...
سلام سلام پسره مامان 20 ماهه شد فدات بشم خیلی شیرین وخوش زبون وتو دلبرو تر از قبل شدی بابایی هم که عاشقته کلی باهات وقت میگذرونه وبازی میکنه ولی گاهی بدجوری اعصابشو میریزی بهم واونوقتیه که میری مغازه و،مغازه رو بهم میریزی کلی پاکن با دندونای میارکت خورد کردی وتا میری مغازه برچسب قیمت وسایلو در میاری و بابا گاهی اوقات منو بابای به خاطره تو این شکلی میشیم وبعد از چند ثانیه
وحالا مهم تر از همه اینه که امروز قلب مامانو بابا 20 ماهه شد یادته 5/1 سالگی میخواستم برات ی تفلد کوچولو بگیرم نشد گفتم اگه شرایطش مهیا بشه 20 ماهگی جبران میکنم خوب راستش اول گفتم:توی این اوضاع اقتصاد چ کاریه من بابایی رو بندازم تو خرج ، ی دوتومن کیک معمولی گرفتیمبا دلترو پفک و اومدیم خونه ،البته اونموقع جنابعالی با دادایی وجدو رفته بودی خونه ی عمه زینب (فدات بشم واسه خودت مردی شدی و دیگه تهنایی با بقیه میری بیرون)منو بابایی اول کلی تو حیاط قدم زدیم وحرفیدیم وبعد تصمیم گرفتیم که بریم بیرون قدم بزنیم و این چیزایی رو ک گفتم خریدیم ،اومدیم خونه شما تازه رسیده بودید ودادایی وجدو حالشون زیاد خوب نبو مث اینکه
من که خبر نداشتم اول سفره ی سادمون رو چیدم ک باهم خوش باشیم بعد که دیدم اوضاع قمر در عقربه مخلفاتو پخش وجمع کردم وگذاشتم رفتیم توی اتاق خودمون جشنمونو بگیریم...
جشن باحال وساده ی ما خیلی خوب برگزار شد وکلی عکسو فیلم گرفتیم فدات بشم یاد گرفتی شمع رو فوت میکنی فکر کنم بیشتر از یک ماهه که این راز بزرگو کشف کردم واز خاموش کردن شمع کلی لذت میبردی وبابایی با حوصله برات روشن میکرد ودست میزد وتولد تولد میخوند وحالا عسکای ی تفلد کوچولوی ساده وسه نفرییییییی
البته بعدش دادایی اومد پیشمون وکلی با هم حرفیدیم...
ماهگیت مبارک نفس مامانو بابا
بابایی گفت:که دوس نداره عکسشو بزارم تو وب من اینطوری
تلافی کردم...
این عکس فوق العاده شد گذاشتم روی دستاپ
به بابا گفتم:برات ی سک سک بگیریم بابایی گفت:چی میدونه از این چیزا
نمی خواد خوب منم زیاد اصرار نکردم
وهدیه ی من به تو درست کردن این آدم آهنی با لگوهای خودت بود
شرمندم نکن مامان تشکر واسه چیییی