حرفهای نگفته از سفر آمل
سلام ب پسرقشنگم ی ساعتی میشه ک از چشمه ی آبگرم برگشتیم الانم خوابیدی .تازه بعد از نزدیگ ب چهار سال زندگی در شهر بابایی دو روز پیش فهمیدم ک کوههای متصل بهم اطراف شهر رشته کوه زاگرس هستن،کلی ذوق کردم آخه من فقط عکسشون رو توی جغرافیای راهنمایی دیده بودم،دوروز پیش منو تو بابایی رفتیم بخش داری و چون کار بابا زود تموم شد وهوا هم عالی بود بهش گفتم بیا بریم اطراف چشمه وکوه ها،به به چ هوایی تو هم شیشه رو کشیدی پایین ودستتو رو توی هوای میچرخوندی،جاده خلوت و قشنگ بود دورو بر جاده پر از درخت بود ی لحظه یاد شمال افتادم،ای وای گفتم شمال کجا رفتم من....
واما سفر ما ب آمل،این دومین سفرت ب آمل بود وی بار هم موقعی ک توی دل مامانی بودی رفتی یعنی میشه ٣ بار...
اینبار رفتن ما کلی ماجرا داشت؛ب دلایلی مجبور شدیم رابطمون رو با خاله نرگس اولین دوست آملیم قطع کنم،با ی خانمی ب اسم لیلا خانم آشنا شدیم ک تازه عروس بودن واهل بم ک اگه اشتباه نکنم ٣ نفر از اعضای خونوادشو توی زلزله از دست داده بود.
مامانی بیدار شدی عمه هات هم اومدن امشب بقیشو مینویسم....