شیطونیهای علی مرتضی(2)
91.10.5 داشت بارون میومد وتو از صدای شر شرش خوشت میومد
ومنم پنجرهی اتاقو بازکردم وهردومون دستمون رو گرفتیم زیر بارون
میدونی بارونش منو یاد صومعه سرا مینداخت وبدجوری دلم گرفت...
اینجا بغل بابایی باهم دارین بارونو تماشا میکنید ودست تو زیر رحمت خدا..
اینجا هم رفتیم سر زمین جدو وکنارای کوچیک ترش از درختای زمین جدو چیدیم
که به زبون محلی بهشون میگن تی تک
91.10.14 روز اربعین خونه ی جدو(باباجونی)حلیم داشتن اون روز من مریض بودم وهمش خواب
وبعد از بیدار شدن هم تو اینطوری وروجک بازی کردی ،حلیمو روی هیزم درست
کردن وخیلی خوشمزه شده بود البته منو تو آخرش رسیدیم ونرسیدیم دیگو هم بزنیم
خوبیه اون روز جمع بودن همه ی خونواده حتی عکمه خدیجه بود راستی عمه
خدیجه ی نی نی دیگه تو راه داره،دختره قراره مث مامان فروردینی
باشه...
لباس مشکی پوشیده بودی ولی تاظهر دو دست لباس رو کثیف کردی.
بدون شرح 91.10.6
واااای مامانی خسته شدم بقیه باشه واسه بعد فعلا شب بخیر عزیزم