تولد دوساگی امپراطور
سلام عزیز دل مامان الان ساعت 23:59 دقیقست وتازمانی که تایپ کردنم تموم بشه وارد 30 ماه بهمن میشیم روز تولد تو ،روز شکفته شدنت و...فردا تولد سالگیت،با همه ی سختیاش برام شیرین بود البته پسر بدی نبودی ولی چند روزیه همش گریه میکنی وبدجوری مامانو به سیخ کشیدی،منو ببخش اگه سرت داد کشیدم،منو ببخش اگه دعوت کردمو بئخلقی کردم بهت که گفتم:اینا همه سوریه، وگرنه من میمیرم برات.امروز با هم رفته بودیم خونه ی عمو علی ،اول که تو و محمد امین خیلی خوب با هم بازی کردید بعد عین موشو گربه پریدید به جون هم ،منو زن عمو وخواهرشون تصمیم گرفتیم بزنیم به کوهو بیابون واز اونجایی که روبروی خونشون یه بیابون طویل بود باهم رفتیم وکلی هم تفریح کردیم وتو ومحمد طبق معمول پریدید به جون همدیگه...
واونجا منو زن عمو تصمیم گرفتیم که فردا یعنی امروز تولدتو توی همین بیابون سرسبز وقشنگ که هواشم عالی بود بگیریم احتمالا تولدتو هفته ی اول اسفند بگیریم شایدم فردا،خبرت میکنم نفس مامان
نفسم تولدت 2 ساگیت مبارک انشالله هرچند سالی که خدا بهت
عمر بده رو با عزت زندگی کنی وعاقبت به خیر بشی