علی مرتضی جانعلی مرتضی جان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره
فاطمه زهرا جانفاطمه زهرا جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

امپراطورکوچک و پرنسس کوچولوی ما(بچه هایی از دیار پاکی)

علی مرتضی همه چیزه ما

1391/12/23 14:03
852 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامانی خوبی؟هرچه بیشتر میگذره بیشتر به فرقت با بقیه ی بچه ها پی میبرم فدات بشم از دو روز پیش خودت پیش قدم میشی برای وضو گرفتن ونماز خوندن،موقع خوندن زیارت عاشورا با ما سجده میکنی و البته قبل از اون تامفاتیحو دست بابا میبینی سجده میکنی،از نماز خوندنت فیلم گرفتم چقدر قشنگ دستاتو میزاری رو گوشت ومیگی الله اپر...وقتی اخبار ساعت 7 شروع میشه وتیتراژ اولش رو میبینی ساکت ومبهوت نگاه به تلویزیون میکنی ووقتی رسید به الله اکبر خمینی رهبر چون بلند نیستی اسم امامو بیاری میگی(الله اپر،الی اهبر).یاد گرفتی اسم خودتو میگی (الی موسا)و وقتی بهت میگم بگو علی مولا میگی عمو مولا فکر میکنی منظورم عمو علی هستش.

تاب تاب اباسی رو میخونی البته تا همینجاش مفهوم بقیش زبان یاجوجو ماجوجه،واز همه شیرینتر اسم الله،محمد،علی رو موقع بازی کردن استفاده میکنی ومیگی الله،ممد،الیییییییی.بهمین غلظتی که نوشتم.

نمیدونی که چ خوابایی برات دیدم کلی آرزو دارم واست،دارم روی خودمم کار میکنم ،دارم سعی میکنم یکی دو نفرو که دلمو بارها شکوندن ببخشم ،دارم دلمو از کینه خالی میکنم سخته ولی مهم اینه که دل ما آدما فقط مال خداست ودلیلی نداره کینه توی اون باشه چون کینه ریشه خوبی ها رو خشک میکنه وآدمو  تا اسفل السافلین میکشونه،فدات بشم با اون دل کوچیکت برای مامان دعا کن من همه رو دوست دارم وبرای دوستو دشمن آرزوی موفقیت میکنم.خدا به من تورو داده بابا رو داده واطرافمو پر از آدمای مهربون کرده،هیچوقت از اومدن فردا واهمه ندارم چون میدونم روزی دست خداست و روزی ما هرچقدر کم باشه با برکته،اگه گاهی از فردا میترسم نه بخاطره ترس از گرسنگیه نه بخاطره از دست دادن عزیزی....

گرسنگیو بخاطره ایمان به رازق بودن خدا تحمل میکنم واز دست دادن عزیزانمو هرچند سخته ولی به حکمت خدا ربط میدم ویاد دردای حضرت زینب میفتم واز خودم خجالت میکشم.ولی از روز ی میترسم که همین 5% ایمانی که دارمو از دست بدم ،از روزی میترسم که نتونم اسلام شیعه رو اونطوری که هست بفهمم وبه تو منتقل کنم،البته برعکس چند سال پیش زرقو برق دنیا برام رنگی نداره وهمه چیزو به حد تعادل رسوندم ولی باز میترسم از روزی که نتونم خودمو بالا بکشم زندگی منو بابا با این هدف مقدس شروع شده و آقا جان به اون معنا داد،بدزمونه ای شده،دیگه امر به معروفنهی از منکر کمتر جواب میده وگاهی آدم اصلا جرات نمیکنه چیزی بگه.مولا علی میفرمایند:روز ی اسلام مثل زغال داغی میشه که هرکسی نمیتونه بهش دست بزنه.الانم برای خیلیا اینطوری شده،هرکسی اسلامو اونطور که دوست داره تعبیر میکنه.خدا همه ی مارو به راه راست هدایت کنه.

راستی چندروز پیش خواب امام رضا رو دیدم نمیدونم چ خوابی بود به بابا گفتم:بیا پولامون رو پس انداز کنیم تا تابستون بریم مشهد بابا هم قبول کرد ولی فکرکنم ذی الحجه که میریم آمل از اونور هم بریم مشهد.نمیدونی چقدر ذوق زدم من اولین بار راهنمایی بودم که رفتم مشهد ولی اونموقع اونقدر کلم باد داشت که ذوق خرید کردنم از زیارت کردن بیشتر بود ولی اینبار مطمئنم تا گنبد طلایی رو ببینم میزنم زیر گریه البته بعید نیست از موقعی که راه بیفتیم گریه نکنم ،از الان دلم پراز هیجانه. 

شب برات عکساتو میزارم ،راستی ی تولد خوشکلو ساده هم برات گرفتم که سعی میکنم همه ی عکسا وخاطراتتو تا دو سه روزدیگه بزارم تا خاطرات 91 کامل بشن .بعد از اون منم کلی کار واسه هفت سین دارم که باید انجام بدم فعلا خدافظ

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان امیر مهدی (سوده)
23 اسفند 91 21:29
وایییییییی عزیزم با خوندن نوشته هات اشک تو چشمم جمع شد هر چه از دل براید لاجرم بر دل نشیند .چقدر لحن گفتارت ساده و دل نشینه چقدر پر محتوا چقدر زیبا.چه قلب پاکی داری عزیزم .این روززها هوای دلم ابریست برام خیلی دعا کن که سخت محتاج دعایم....نمیدونم چه طورم شده ...ایا واقعا عوض شدم صحبت هاتو که خوندم گذشته خودمو جلوی چشمم دیدم چقدر راحت دیگرانو میبخشیدم اما با من چه کردند بعضی ادمها که دیگه نمیتونم.میخوام با هات دوست باشم و بیشتر با هم صحبت کنیم از مصاحبتت لذت میبرم.هر جا هستی برات ارزوی موفقیت میکنم.انشاالله در زندگیت به هر چه میخواهی برسی عزیزم.همیشه برای من دعا کن.
مامان امیر مهدی (سوده)
23 اسفند 91 21:30
من عاشق اما رضا هستم رفتی زیارت سلام منو بهش برسون بگو سوده رو فراموش نکن اقا جان......
مامان امیر مهدی (سوده)
23 اسفند 91 21:32
انشاالله پسرت جز ملازمین رکاب امام زمان باشه.منم خیلی دوست دارم پسرم حافظ قران بشه .خدا انشاالله یاری کنه تا بتونم خوب تربیتش کنم.
مامان متین
27 اسفند 91 8:48
امروز ۲ نفر آدرس و شماره تلفنت رو ازم خواستن منم بهشون دادم یکیشون خوشبختی و اون یکی سعادت سال ۹۲ میان سراغت ! پیشاپیش سال نو مبارک.
مامان امیر مهدی (سوده)
27 اسفند 91 17:08
با ارزوی ۱۲ ماه شادی ۵۲ هفته خنده ۳۶۵ روز سلامتی ۸۷۶۰ساعت عشق ۵۲۵۶۰۰دقیقه برکت ۳۱۵۳۰۰ثانیه دوستی سال نو پیشاپیش مبارک *