برای اولین بار خودت تنهایی رفتی خرید...
سلام عزیز دلم ی نیم ساعتی میشه از خونه ی عمه زهرا اومدیم بابایی تو مغازه بود ومنو اون مشغول صحبت بودیم که تو همش میگفتی:مامانی بتنی(بستنی).
فروشگاه کنار خونمونه،ولی من گفتم:اگه همیشه به حرفت گوش بدم وهربار که بستنی بخوای برات بخرم بدعادت میشی (واسه همین خواستم حواستوپرت کنم)که یهو به پشتم نگاه کردم ودیدم نیستی ،این ورو اونورو نگاه کردم نبودی ،گفتم:نکنه مث دفه ی قبلی باز رفته باشی فروشگاه،رفتم اونجا ودیدم،بلــــــــــــــــــــه....آقا رفته فروشگاه در یخچال فروشگاهو هم باز کرده و ی بستنی رو در حال در اوردن از یخچاله،من که کلی ذوق کرده بودم پسرم اونقدر بزرگ شده که خودش میره خریدولی درست مث پسر عموی 6سالش که پارسال رفت فروشگاه تخم مرغ برداشتو اورد خونه میمونه،فکر میکنن همه چیز مفته (ببرو برو)
بعدش بستنی رو گذاشتم سرجاش وبهت گفتم بریم از بابا پول بیاریم بعد بیایم بخریم،وقتی اومدیم برای بابا تعریف کردم وکلی خندیدیم وتوهمش به بابا میگفتی :باباپول مامانی بتنی(بابا به مامانی پول بده بستنی بخره)
وقتی بابایی پولو بهت داد نمیدونی چه طور طرف فروشگاه میدویدی.بستنی رو خریدی وخوردی (نوش جونت)جالب اینجاست فقط بستنی کیم رو بستنی میدونی واگه حصیری یا لیوانی برات بگیرم نمیخوردی وحالت بهم میخوره.
عزیز دلم ماشالله قدت بلند شده ،بیشتر از ی هفتست که دست به در بالایی یخچال میرسه ومیتونی درشو باز کنی ،دست به در اتاق خواب ودر حیاط میرسه ولی نمیتونی بازشون کنی ،البته بعضی درهای اتاقو که سفت نیستن میتونی باز کنی ولی در حیاط چون بالاست فقط میتونی گیرشو لمس کنی.چند وقت پیش ازمن صندلیتو خواستی وقتی بهت دادم فکر کردم میخوای باهاش بازی کنی،ی لحظه نگات کردم دیدم صندلی رو بردی پشت در حیاط داری در حیاط باز میکنی ،وااااای عزیز دلم اخه این چه کاریه یاد گرفتی،چراغ آب سرد کن یخچالو هم به این شیوه باز میکنی.چه میشه کرد اگه تو رو نداشتیم چه میکردیم(واقعا زندگیمون با تو ی رنگو بوی دیگه ای میده)قراره ماشین بخریم ولی فعلا قیمت ماشین دوباره کشیده بالا ،به بابا گفتم:بزار بعد انتخابات اگه گرونتر شد که دیگه هیچ ،ولی اگه ارزونتر شد انشالله که اینطور باشه ما هم ماشین دار میشیم.