علی مرتضی جانعلی مرتضی جان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره
فاطمه زهرا جانفاطمه زهرا جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

امپراطورکوچک و پرنسس کوچولوی ما(بچه هایی از دیار پاکی)

بعد از مدتها مینویسم از تو

1393/2/23 18:12
1,206 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلم خوبی فدات شم سه ماهه از خاطرات خودت هیچی ننوشتم و فقط وبتو با خاطرات زندگیه خودم تلخ کردم ببخش منو عزیز دلم،ی خبر خوب بهت بدم که دیگه اصلا قصد ندارم توی وبت از خودم بگم ،وی وب دیگه توی بلاگفا درست کردم که حرفای خودمو بدون رمز گذاشتن برای پستا اونجا مینویسم وآدرسشو فقط به دوستای خودم میدم.

عزیز دلم الان که مشغول دیدن برنامه ی دالاهو از شبکه ایلامی وخوابت برده و منم تمام کارامو تموم کردم وخونه ترو تمیزه وبهترین موقست برای نوشت از تو...

خداروشکر خیلی از 2 ماه پیشت بهتر شدی حرف گوش کن تر،با ادب تر،ودیگه خیلی از حرفای بد گذشته رو تکرار نمیکنی و این بخاطره اینه که خونمون خیلی خلوت تر از قبل شده مهمونا که رفتن محمد امین اینا که بنا به دلایلی که توی پستای قبل گفتم قهر کردن و نمیان اینجا،عمه ها هم بخاطره گرمی هوا کمتر میان وی ساعت پیش اینجا غوغا بود عمه زینبو زهرا با شوهرو بچه هاشون اومده بودن و به مناسبت روز پدر شیرینی اورده بودن وخوش گذشت.خیلی فهمیده تر شدی با من کلی بازی میکنی و منم عین بچه ها باهات بالا پایین میپرم خوشحالم همچین مامانی هستم به قول بچه ها فول اپشنمخندونک

جونم برات بگه که مدتیه به منو بابا گیر دادی که ی نی نی از بازار برات بخریم ای کاش خریدنی بود عزیزم،الان بهترین سنیه برای اینکه ما ی داداش برات بیاریم تو فکرش هستیم ولی انشالله بابا ی کار بهتر پیدا کنه بعد.

پ ن:منتظره ی خبریم که انشالله بابایی بره سر ی کار خوب ،دوشنبه قراره بهمون خبر بدن دعامون کنین.

خوب حالا بریم سراغ عکس وخاطراتت

باباجونی(بابای خودم)واسه تولدت ی دوچرخه ی خوشکل گرفت

92.11.28

علی مرتضی زندگیه مااا

چندروزی قبل از عید رفتیم شوش واینم سه راهی فکه که منتظره باباجون بودیم

بیاد دنبالمون

عشق کتابه پسرم

از بس منتظر شدی حسابی کلافه شده بودی

حالم گرفت کو بابا جون

عید رفتیم سر زمین جدو (بابای بابایی)

93.1.3

چه خبره همش عکس،خوب دارم ام میخورم ای بابا

بیا آبروم رفت غذا گوشه دهنم بود اسک گرفتیییی

93.1.6

شروع شد مگه الان مامان خسته میشه

همش عکس عکس عکس

خووووب شدددد

اونورو نگاه کنم،فیگورو خوب اومدم نهههه؟

اینطوری خوبه؟

این جوری خوبهههه؟

لبخندم خوبه؟

کلاه بابا بهم میاد

کلاه بابا بهم میاد

والله خسته شدم

ای بابا تموم نشد خسته شدم

حالا تا میتونی عکس بگیر من قهرم

حالا خوب شد حالا هی عکس بگیر

این رقیه جووون دختر عمه خدیجه که همون روز اونا رفتن کنارستون

واسه کنار

این ستایش خانوم دختر خاله حبیبه

93.1.7

اینجا ماهم کنارستون،به به چه کنارایی

و زیارت ابراهیم قتال 93.1.15

رهام پسرعمو حسین که ی روز قبل رفتنشون کلی باهم بازی کردیم اهنگ تولدت مبارک براتون

گداشتم وهرچهار نفرمون دست همو گرفتیمو چرخیدیمو کلی خندیدیم

حنانه ورهام داشتم بال در می اوردن آخه من تنها ادم بزرگی بودم که اینطوری عین خودشون

باهاشون بازی میکردم

چقدر دلم براشون تنگیده

راستی با دوچرخت کلی بازیش دادم

حنانه(ثنا)خواهر رهام 

پسندها (1)

نظرات (2)

سارا
26 اردیبهشت 93 10:40
عزیزم چقدر بزرگ شدی خدا حفظت کنه خاله جون
نیلوفر
4 خرداد 93 11:09
چقدر موهات بامزه شده و بهت میاد عزیزم منتظرت بودم ولی خصوصی ازت نداشتم
مامان علی مرتضی
پاسخ
سلام نیلوفر جون اومدم وبت برات میکم،راجب موهای پسرم شما لطف دارین عزیزم