قطره ی فلج اطفال
سلام به امپراطور خودم الان داشتی دورو بره من میچرخیدی ومیگفتی مامان منو ببر حموم ببین سیاه شدم فدات بشم با این ادبیات قشنگت.
دو روزه پیش بردمت حموم که دادایی اومد دم در حموم گفت:که ی خانمی دم در خونه منتظره واسه دادن قطره ی فلج اطفال،منم زود زود حمومتو تموم کردم وشلوارتو پات کردم وبا همون حوله ی تن پوشت بردمت دم در،اول ترسیدی و فرار کردی و دور ماشین جدو می چرخیدی که من نگیرمت با کلی حرف زدنو ناز کشیدن بالاخره اومدی،قطره ی اول راحت بود ولی قطره ی دومو تف کردی به خانمه گفتم گفت:اشکال نداره نزار اینکارو بکنه،یادم اومد بچه که بودم وقتی واسه دادن قطره اومدن دم در خونمون منم فرار کردم وخودمو لوس میکردم و یادمه که اون قطره تلخ بود واین احساس تو رو درک میکردم وقتی میگفتی اون خانمه رو برو بزنش به بابا بگو بزنش.خیلی خوشحالم که اونموقع اون قطره هارو خوردم وگرنه معلوم نبود الان چه وضعیتی داشتم
همون روز عصرش رفتیم سر زمین جدو که خربزه بیاریم خیلی هوا خوب بود بودن اینطور هوایی اونم این موقع سال واقعا غنیمته،ولی جالب تر از همه اینه که توی ماشین ی حرف عجیبی از دهنت در اومد وگفتی مامان من 2 تا زن میگیریم چییییییییییی بعد گفتی :2 تا زن میخرم
اینم تاثیرات حرفایی که به عمو مهدی برای زن گرفتن میگیم چون اون روز موقع نهار از عمو مهدی خواستیم که زن بگیری وشادی بیاره تو این خونه وتو هم از حرفای ما چه برداشتی کردی،بابا که شنید گفت:دیگه جلوی تو از این حرفا نزنیم چون همه جا میگی من زن میخوام حالا مردم چی فکر میکنن.