علی مرتضی جانعلی مرتضی جان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره
فاطمه زهرا جانفاطمه زهرا جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

امپراطورکوچک و پرنسس کوچولوی ما(بچه هایی از دیار پاکی)

شیرین زبونی های جیگره مامان

1393/5/10 17:31
899 بازدید
اشتراک گذاری

7 مرداد بود روز عید فطر که منو تو مشغول تماشای کارتون شبکه ی پویا بودیم توی اون کارتون ی شتر مرغ بود که ازم پرسیدی مامان این چیه؟گفتم پرندست،اسمش شتر مرغه گفتی:پس چرا پرواز نمیکنه؟گفتم:خوب نمیتونم برگشتی بهم میگی خوب اگه پرندست چرا پرواز نمیکنه منم خندم گرفت که چه پسره فیلسوفی دارم راس میگه همیشه پرنده ها پرواز میکنن پس چه علتی داره شتر مرغ با اینکه پرندست نمیتونه پرواز کنه.راستش من جوابی برای سوالات نداشتم و وقتی به دادا وجدو گفتم که چی ازم پرسیدی دادا گفت:شترمرغ چون سنگینه نمیتونه پرواز کنه.عجــــــــــــب ی چیزی هم به معلومات بنده اضافه شد.خوب اینجا علی مرتضی فهمید که چرا شترمرغ که جزء پرندگان نمیتونه پرواز کنه.

این ماجرا گذشت تا اینکه منو تو چند روز بعد رفتیم بیرون هم چند تا از عکساتو بدیم برای چاپ هم با هم ی گردشی کرده باشیم موقع برگشت گفتی:مامان چرا اون تخمه نمیتونه پرواز کنه منم با تعجب نگات کردمو پرسیدم چیــــــــــــــی؟؟گفتی اونم توی شبکه پویا،تازه دوزاریم افتاد که جنابعالی به شتر مرغ میگی تخمهخنده

باز توی هم 7 مرداد 93

من پشت سیستم مشغول کار بودم که تو داشتی از سرو کولم بالا میرفتی و بزور خودتو توی صندلی پشتم جا دادای بطوری که سرتو از ی طرف و پاهاتو از طرف دیگه ی صندلی آویزون کردی وهمونجا که گیر افتادی و بهم گفتی:مامان تورو خدا کمکم کن حالا خودت راحت میتونستی از ی طرف سرازیر بشی و بیای بیرون ولی چقدر قشنگ و با التماس کودکانه گفتی مامان تور خدا کمکم کنقه قههبوس

روز عید گیر داده بودی که مامان برات آب بیارم گفتم نه نمیخورم عزیزم گفتی من همش میگم آب برات بیارم تو میگی روزم روزم الانم روزه ای و مندرسخوان چی گفتی؟؟؟ زدم زیر خنده وگفتم نه عزیزم روزه تموم شده میتونم آب بخورم وتو با خوشحالی برم برات آب بیارم.

مدتیه گیر دادی میگم میگی مامان بمیرم برات میگم خدا نکنه میگی پس چرا تو میگی و من بازم جوابی برای سوال های کودکانه وبجای تو ندارمبغل

گاهی هم میگی مامان دسم شکسته و منم میگم خدا نکنه عزیزم این کلمه رو همیشه موقعی که از این حرفا میزنی میگم ولی گاهی حواسم جای دیگست مث امروز پاتو گذاشته بودی توی جاخودکاری و میگفتی مامان ببین پام شکسته من حواسم به سیستم بود و ی لحظه نگات کردمو بعد کار خودمو انجام دادم برگشتی میگی :مامان بگو خدا نکنه و من باز هم از این شیرین زبونی تو به وجد اومدمبغلبوس

زندگیم به فدای تو

پسندها (2)

نظرات (5)

مامانِ عسل
11 مرداد 93 15:34
شیرین زبون خوردنی.... از طرف من ببوسش مریم جون دیگه به بچه نگو بمیرم.... ترس نبودنت توی ذهنش جا میگیره
مامان علی مرتضی
پاسخ
حتما عزیزم.اره درست میگی نباید بهش بگم ممنون که یاد اوری کردی فدات شم
مامان בرسا
18 مرداد 93 14:48
ای جون دلم با این همه شیرین زبونی زنده باشی گل پسر
مامان سوده
22 مرداد 93 18:38
سلام مامانی خوبی؟گل پسرت خوبه؟انقدر درگیر شدم نتونستم بهتون سر بزنم...با عرض معذرت یک سوال دارم شما این بالابر گوشه وبتونو چطوری درست کردین منظورم همونه که روی عکس گل پسرت کلیک میکنی و بالا میره .ممنون میشم راهنماییم کنی
مامان علی مرتضی
پاسخ
سلام عزیزم خواهش میکنم امدم وبت برات توضیح دادم فدات شم
نمدسرا-تزئینات زیبای نمدی
26 مرداد 93 13:12
عزیزم هزارماشالا به گل پسر شیرین زبونتون. خداحفظش کنه
مامان مینا
27 مرداد 93 19:29
دنیای شیرین بچه ها پر از سوال .که البته بعد یه مدت خودشون جواب واسشون پیدا می کنن.
مامان علی مرتضی
پاسخ
آره عزیزم درس میگی خدا کنه تا حوصله ی جواب دادن به این همه سوالاتشو داشته باشم