روزانه های گل پسرم بعد مدتها
سلام نفس مامان خوبی فدات شم؟الان که میخوام برات بتایپم کمی تب داری بابا هم داره آماده میشه بره واست کباب بگیره چون هیچی نخوردی واشتها هم نداری ولی توی مریضی مث خودمی زود خودتو پیدا میکنی و شیطونی های خودتو داری.
حس کردن حضور خدا توی زندگیه چیزیه که انسان رو از روزمرگی نجات میده و اینطوری زندگیه ما اصلا تکراری نمیشه وهر روز روزی متفاوت تر از روز قبل رو شروع میکنیم.منو بابا تصمیم گرفتیم که جمع سه نفرمون بشه چهار نفر،چون واقعا الان زمانشه و تو به ی داداش یا اجی نیاز داری از وقتی موضوع رو باهات درمیون گذاشتیم کلی خوشحال شدی و هربار میری خرید کنی دوتا چیز میخری ومیگی واسه منو مهدیار،اسم داداشتو گذاشتی مهدیار.
منو بابا بعد حدود ی سال فکر کردن چند ماهیه به این نتیجه رسیدیم که واقعا این سن بهترین سنه برای اینکه یکی دیگه کنارت باشه.
حالا بریم سروقت عکسا وخاطرات گل پسرم
جشن عقد خاله ریحانه ودایی جمال
بخاطره نور اتاق کیفیت عکسا اومده پایین
فعلا عکسارو میزارم تابعد بیام راجبشون برات بگم
عکسهای سفر آمل
علی اکبر جان
ترمینال جنوب زمان برگشتن
میخواستی از ن عکس بگیری که یهو دوربین از دست لیز خورد وچنین
شاهکاری خلق کردی
مغازه ی بین راهی(قم)
شب 8 محرم ومراسم شهادت حضرت قاسم (ع)
رفتن سر زمین جدو وپوشیدن پوتینای جدو
محرم 93 خونه ی خاله حبیبه