نی نی کوچولو تو راهه
سلام جان مادر خوبی دیروز مطمئن شدم که اون نی نی ای که منتظرش بودی وبودیم تو راهه .من میدونم که اون ی داداش خوشکل مث خودته ،وقتی بهت گفتم نمیدونی چقدر خوشحال شدی وهمش میگفتی عزیزم وبغلم میکردی
نمیدونی چه نقشه ایی کشیدی واسه خودتو داداشت میگفتی ی خونه میخریم ی اتاق واسه منو مهدیار (داداشتو با این اسم صدا میکنی)درست میکنیم که توش تختو کمد عروسکی باشه و....
عزیز دلم دیروز ی اتفاقی افتاده که اگه خدا بخواد قراره زندگیمون سروسامون پیدا کنه به بابا میگم اینم از قدم خیر داداش کوچولوی توئه.همون طور که تو زندگیمونو پر خیر کردی فدات شم.
میدونی تو اولین نفری بودی که بهت گفتم وبعدش به دختر عمه خدیجه که خیلی بهم نزدیکه و خیلی هم راز دار و ازش خواستم فعلا چیزی نگه تا بعداٌ بگیم،راستش با اینکه نی نی ودومه ولی خجالت میکشیدی به بابا بگم ولی همون ور زکه توخونه عمه فاطمه بودی و بابایی داشت منو میبرد خونه خاله حبیبه بهش گفتم :بابا شدنت مبارک،بابا فکر کرده سرکاریه ولی براش قسم خوردم با اینکه میدونه من اهل سرکار گذاشتن نیستم ولی باور نمیکرد ولی وقتی باورش شد خیلی خوشحال شد بخصوص واسه تو....
میدونی چی گفت؟گفت :واسه بچه ی سومی خیلی زودتر اقدام میکنیم.بله چون تو توی خونه تنها بودی وهمبازی نداشتی مگه اینکه بچه های عمت بیان ویا تو بری اونجا.بابا گفت:من بچه دوس دارم زندگی بی بچه معنا نداره وخلاصه فعلا که روی داشتن سه وروجک توافق کردیم شاید بعدا نظرمون عوض بشه و4 تا بخوایم