اولین پست 94

سلام علی مرتضای قشنگم خوبی مامان؟روزهای خوب خدا با همه ی سختی ها وآسونیاشون درحال گذرن وتو هم روز به روز در حال بزرگ شدنی وخدارو شکر هرچی بزرگتر میشی بیشتر میفهمی وکنترلت با حرف راحت تره.

ولی شیطون های خودتو هم داری که توی سنت کاملا طبیعیه و این ما بزرترا هستیم که باید تحملمونو ببریم بالاتر.

امروز ششمین سالگرد ازدواج منو باباست وهمین طور سی وچهارمین تولد بابا.امروز واقعا روز خوبی بود منو بابا اول رفتیم بازار کمی چرخیدیمو ی شلوار واسه بابا گرفتیم بعد که اومدیم خونه با جدو دادایی وخونواده ی خودمم(مامان حجیه،باباجون،2 تا از زن دایی هات،خاله ریحانه و شوهرش)همگی رفتیم سر زمین جدو ونهار حسابی بهمون چسبید راستی عمو مهدی هم اومد که به اونم حسابی خوش گذشت هوا ابری وخوب بود وکلی حرف زدیم کلی خندیدیم کلی خوردیم و بهترین قسمتش هم چایی روی آتیش بود که واقعا چسبید.

راستی حال مسافر کوچولومون هم خوبه فداش بشم فقط ماه دوم اذیتم کرد و وقتی وارد ماه سوم شدم حال خیلی بهتر شده حسابی میخورم و زودتر از اون چه که فکرشو میکردم دارم قلمبه میشم .

خلاصه همه چیز خوبه ،همه چیز آرومه وهمه چیز رنگو بوی بهارو گرفته،چندروزه پیش که بارون اومده بود هوا حسابی بهاری شده بود بخصوص کنارستون که جای خودشو داره وحسابی از خوردن کنار سیر شدیم واونقدر منو بابا کنار جم کردیم که تا چند روز فقط کنار میخوردیم احتمال داره فردا پس فردا هم بریم واینبار عکسای خوبی از اونجا میگیرم و میزارم توی وبت.

خوب حالا برم به وبلاگ مسافر کوچولومون سر بزنم وکمی براش از اوضاع توی دلم بگم.