علی مرتضی جانعلی مرتضی جان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره
فاطمه زهرا جانفاطمه زهرا جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

امپراطورکوچک و پرنسس کوچولوی ما(بچه هایی از دیار پاکی)

حال این روزای ما

1394/4/23 8:47
977 بازدید
اشتراک گذاری

سلام قلب مامان خوبی؟از وقتی رمضان شروع شده خوابمون هم بهم ریخته شبا تاساعت 2 بیداریم و 3.5 بیدار میشم سحری درس میکنم وتا 5و 6 بیدارم و بعدش هم که تا 12 خوابیم،البته اصلا از این نوع ریتم خوابیدن خوشم نمیاد ولی چه کنم از ی طرف اجی خانومت باعث شده خوابالو بشم واز طرف دیگه بهم خوردن ساعتای خوابم توی رمضان دس به دس هم دادن که مامانی بیشتر ساعات روز رو خواب باشه وتو هم تا من خوابم میخوابی واگه زودتر از ساعتی که گفتم بیدار بشم تو همچنان خوابی و اگه بیدارت کنم گله میکنی که خوابم میاد ودوباره میخوابی ،الانم که میبینی بیدارم واسه اینه که رفته بودم بهداشت واسه چکاب ماهیانه.

این روزها هرجا میری صحبت از مذاکرات هسته ای میشه واینکه نتیجه قرار چی بشه به توافق میرسن نمیرسن و توی هر خونه و مغازه ای که وارد میشی همه دارن شبکه های خبری رو نگاه میکنن و روند این مذاکرات رو دنبال میکنن فعلا تا امروز که هنوز خبری نشده تا ببینم خدا چی میخواد بنظره من چه به توافق برسن چ نرسن ایران برندس چون در هردوصورت ی چیزایی رو بدست میاره واسه همین به اندازه ی بقیه دنبال نتیجه نیستم .

نمیدونم الان توی زمان شما اوضاع چطوره ولی الان و در همین حالو احوال خیلی از مردم با وجود مشکلات یاد اقتصادی همچنان به زندگیه عادیه خودشون ادامه میدن و امیدوارن که مذاکرات به نتیجه برسه شاید اوضاع اقتصاد بهتر بشه.منم که مث همیشه محکم وقوی کنار بابا ایستادم وهمچنان امیدوار به آینده ای روشن تر از الان درکنار دوتا وروجکای خوشکلمون به زندگیه پر امیدمون ادامه میدیم.

برام مهم اینه که بابا هست تو هتی آجی خانم توی دلم هست وخیلی از عزیزان دیگمون هستن وحالشون خوبه وهمین بزرگترین نعمته.

از شیطنتات بگم که روز به روز بیشترتر میشن و هر روز ی شیطنت تازه به شیطونیات اضافه میشه،کلی هم زبون میریزی میای جلوی شکمم و دستتو میزاری روی دلم وبا آجی خانمت حرف میزنی ومیگی آجی قربونت برم واسه داداشی تکون بخور وجالب اینجاست که حرفتو گوش میدی و تکون میخوره،گاهی هم خسته میشی میگی آخ اجی خسته شدم پس کی میای،دیروز گیر داده بودی میگفتی بیا برم واسه آجی لباس انتخاب کنیم،خوشحالم که این فرشته ی زمینی رو قبول کردی انشالله که تا اخر همینطور باشی.

روزی که ونو دادم وتو هم باهام بودی واونجا دکتر بهم گفتکه ی نی دختره من کلی خوشحال شدم ولی تو که همش فکر میکردی قراره صاحب داداش بشی (که اونم تقصیر منم بود چون فکر میکردم بازم پسر میارم) انگار که بهت بر خورد وگفتی :نمیشه عوضش کنیم و تا مدتی میگفی پس مهدیار چی شد باید بار یمن داداشی هم بیاری.خداروشکر که الان ارتباطت با آجی خانمت خیلی خوب شده وحتما برای خرید سیسمونی و بقیه ی وسایلش تو رو میبرم وو ازت نظر هم میخوام تا انشالله ارتباطت با اجی بهتر وبهتر بشه.

راستی کتاب دوم قرانت هم تموم شد و قراره امروز ازش امتحان بگیرن .زیاد نگران نیستم چون تو جز شاگردای خوب کلاسی و ی چیز دیگه اینکه دیروز منو زن عمو عکسای 3 سالگیتو زدیم به دیوار و خونه ما با این عکسا خوشکلتر شد وتو هم کلی ذوق کردی.حتما عکسشو برات میزارم،امروز باید برم ی سری به وب آجی جونت هم بزنم و اونجا هم گردگیری کنم.

دوست دارم عزیز دلم با وجود اذیت کردنات بازم عاشقتم و وقتی میخوابی نگات میکنم وخداروشکر میکنم که تو رو دارم.

عاشق این عکسم حتما اجی بدنیا بیاد ی همچین عکسی ازتون میگیرم

به تو هم که نشون دادم استقبال کردی و دوس داشتی همین کارو کنی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

پریسا
23 تیر 94 9:56
خدا نی نی شما رو هم حفظ کنه ان شاالله به ما هم سر بزنید
مامان علی مرتضی
پاسخ
اومدم سر زدیم ونظر گذاشتم ممنون که اومدین
مهسا خانوم
27 تیر 94 8:46
عیدفطرتون مبارک
f
29 تیر 94 13:50
سلام بهم سربزن لینکم کن وخبربده باچه اسمی لینکت کنم
مامان علی مرتضی
پاسخ
سلام عزیزم اومدم بهت سر زدم