روزهای نبودنمون چکارا کردی(1)

سلام قلب مامان خوبی؟روز سه شنبه 3 شهریور آخرین روز کلاس قرآنت هست فرداش قراره ی جشن خوب براتون بگیرن که عکساشو حتما برات اینجا میزارم.

دیشب خونه ی عمو مهدی شام دعوت بودیم دست زن عمو درد نکنه غذاش حسابی خوشمزه بود و به همه ی ما خوش گذشت.

حدود ی ماه پیش که رفته بودیم شوش 2 بار بویه تو رو برد آب کرخه و اونجا حسابی آب بازی کردی بار اول بابایی باهات رفت وبار دوم که بابا برگشته بود خونوادگی رفتیم که کلی بهت خوش گذشت.

کلی هم عکس دارم برات از همه ی روزهای قشنگی که گذشتن بخصوص عروسی عمو مهدی که حسابیه حسابی بهمون خوش گذشت.

ای وای کلی نوشته بودم پرید

عکساتو طبق تاریخ نمیزارم چون تاریخ دقیق بعضیا یادم نیس.

اول از همه عروسی عمو مهدی که خاطره انگیز ترین عروسی توی تمام زندگیم بود

روز عروسی که تو از چند روز قبل از من قول گرفتی که باید ببرمت آرایشگاه اونم از نوع مردونه

تا مث پسرعمه هات موهاتو فشن کنی،بابا گفت:که میخواد تو رو با خودش ببره تالار

وتو بدون آرایش مو دوس نداشتی بری،آرایشگاه مردونه کنار خونمون هنوز بسته بود و از ت خواستم بیای

بریم آرایشگاه زنونه ی همون نزدیکی،که تو پا به فرار گذاشتی و گفتی:مگه من زنم من مردم

نمیام(قربونت برم مرد کوچک من) از من اصرار و از تو انکار(که ای بابا خوب ممکنه دیر باز کنه و با موی

آرایش نکرده باید بری)ولی فایده نداشت.برگشتم خونه وماجرا رو برای بابا گفتم

بابا هم حق به تو داد...بعد تصمیم گرفتم ببرمت آرایشگاه پشت خونمون که دیدم خداروشکر

آرایشگاه کنار خونمون باز شده،اون اقاهه هم در عرض چند دقیقه موهاتو ژلو تافت زدو وتمام

وتو آینه نگاه کردی گفتم:علی مرتضی مامانم اینطوری خوبه

وتو راضی گفتی :آره ه ه ه

قیافه گرفتم موقع عکس انداختن،چ اصرای کردین که حتما کنار ماشین عروس عکس بگیرین

روزی که رفتیم خواستگاری بزور گذاشتی این عکس تارو ازت بگیرم

حالا نمیدونم چرا تو بجای عمو مهدی خجالت میکشیدی

اردیبهشت ماه عروسی خاله ریحانه بود واین عکسارو موقع برگشتن وتوی

ترمینال اندیمشک ازت گرفتم.