علی مرتضی جانعلی مرتضی جان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره
فاطمه زهرا جانفاطمه زهرا جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

امپراطورکوچک و پرنسس کوچولوی ما(بچه هایی از دیار پاکی)

اولین پست 1394

1396/6/14 11:56
1,261 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مسافر کوچولوی من خوبی عزیزم؟الان داشتم واسه وبلاگ داداشت پست میزاشتم بهش میگفتم که امروز سالگرد ازدواج منو باباست وهمین طور تولد بابای،امروز با مامان بابای منو مامان بابای بابایی و زن دایی ها وخاله وشوهر خاله عمو مهدی رفتیم سر زمین جدو وکلی بهمون خوش گذشت.

جونم برات بگه که ویار مامان با ورود به ماه سوم تا حدود زیادی بهتر شده آفرین نی نی خوشکلم فقط ماه دوم اذیتم کردی وحسابی حالم گرفته شده بود واسه داداشت تا اخر ماه سوم حالم بد بود وفکر میکردم واسه توهم همین طور باشه ولی خداروشکر این طور نبود.

وقتی به داداشت باردار بودم عاشق گوجه ی قرمز بودم ولی برای تو ویارم تا حدودی فرق میکنه زیاد عاشق گوجه نیستم واز سبزی خوردن ترشی وخیارشور بدم میاد از چیزای شور فقط از تمر و لواشک خوشم میاد داداشت میرفت فروشگاه میخرید وبا هم مینشستیم ملچ ملوچ میکردیم وکلی هم حال میداد.

عاشق انار شیرینم که توی این فصل گیر نمیاد ولی خدارو شکر مامان حجیه برام از اهواز سفارش داد اوردن.

راستی دادایی وعمه ها اگه اشتباه نکنم 25 بهمن فهمیدن که تو تو راهی اونم از وبلاگ داداشت چون من خبر اومدنتو اونجا ثبت کرده بودم والبته عمه زینب هم خواب دیده بود که من باردارم وزنگ زدو از دادایی پرسید دادا هم از من پرسیدو منم سرمو با علامت خجالت نداختم پایین وتایید کردم کلی خوشحال شدن وبهم تبریک گفتن.

راستشو بخوای من تا دوماهگی هم احساس پشیمونی میکردم که ای کاش باردار نمیشدم کاش میزارشتم واسه سال دیگه و....اونم دلیلش اوضاع مالی بود ولی بابا گفت:ناشکری نکن شاید بهتر شدن زندگیمون به پیشونیه این بچه باشه خدا رازقه ونباید نگران بود میدونی الان بهترین موقعیت بود که تو بیایی و کنار داداشت باشی منم هرچی که تو بزرگتر میشی علاقم بهت بیشتر میشه وا زخدا خواستم هر جنسیتی که باشی فقط سالم باشی ومن مث داداشت زایمان خوبی داشته باشم.

وقتی به داداشت باردار بودم دوس داشتم همه ی دنیا بفهمن باردارم ولی برای تو حسابی خجالت میکشیدم وحتی روم نمیشد به نزدیکترین کسانم هم بگم.

خدارو شکر که هستی خدارو شکر که داداش وبابات هستن .

دوست دارم

پی نوشت:چون وبلاگت ساخت امروزه واسه همین دارم مطالبو از وبلاگ قبلیت که فکر میکردم پسری وبه اسم امیر حسین بود به اینجا منتقل میکنم.

تاریخ نوشتن خاطره:8 تیر 1394 ساعت 16.20

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)