علی مرتضی جانعلی مرتضی جان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره
فاطمه زهرا جانفاطمه زهرا جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

امپراطورکوچک و پرنسس کوچولوی ما(بچه هایی از دیار پاکی)

عکسهایی که قول دادم...

1390/12/21 17:02
658 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مانی خوبی؟اینم عکسایی که دیشب قول دادم واست بزارم توضیحات لازمو توی پست قبلی دادم فقط مونده عکسا که دیشب وقت نشد بزارم و قانون زوجو فردو زیرپا گذاشتم تا خاطراتتو قبل از عید تموم کنم وفقط خاطرات جدید سال ٩١ به بعد وبنویسم.

اولی پوشیدن روسریه فائزه دختر عمه زینب که خیلی هم بهت میومد

١٤/١٢/٩٠ عمه زینبو عمه زهرا هم همین روز اومدن خونمون نان برنجی

درست کردن و گذاشتن کنار پنجره تا سرد بشه من که تحمل نمیکردم

 یواشکی کش میرفتمو به تو وبابایی میرسوندمنیشخند...

تولد یاسین که ٢٠ بهمن بود وتوی عکس پایینی بادکنکی که دست

بود وباهاش بازی میکردی ترکید وتو ترسیدی و زار زار گریه کردی

بازی با پشتی ها که از ١٤/١٢/٩٠ برای اولین بار شروع شده والان به

صورت حرفه ای دنبال میکنی

ماشین بازی برای اولین بار با اولین ماشینی که ١٩/١٢/٩٠  منو بابایی

برات خریدیم وسوار شدن روی بز عمو مهدی درتاریخ١٨/١٢/٩٠

خوردن ماست وکثیف کردن خودت که خیلی بامزه شدی

١٤/١٢/٩٠

درست کردن حلیم که اربعین امام حسین بود مطلبشو واست همون موقع ها نوشتم

ولی یادم رفت عکسشو واست بزارم توی درست کردن حلیم کوچیکو بزرگ کمک کردن٢٤/١٠/٩٠

توی این عکس که تو آویزون میز تلویزیونی بودی یهو تعادلتو از دست دادی

ویکی از دستاتو ول کردی ویکی دست دیگتو محکم به در میز گرفتی وموقع

افتادن لبه ی میز تلویزیونی لپ قشنگتو به این روز انداخت تاریخ دقیقشو نمیدونم

و یه بار هم که داشتی سعی میکردی جا خودکاریو از روی میز برداری جا خودکاری

افتاد روی سرت ولبه های تیزش زیر چشمتو قرمز کردمن فکر کردم از این گریه میکنی

ولی موقع خوابوندنت دیدم که پیشونیت که موهات روی اونو پوشونده بود یه کوچولو سوراخ

شده وخون توش جمع شده خیلی واسه این اتفاق غصه خوردم

این اتفاق ١٠/١١/٩٠ به وقوع پیوست

بابایی عکسارو جابه جا کرده نمیدونم کجان پیدا کردم هم عکس تورو هم جاخودکاریو

که این بلارو سرت اورد واست میزارم

این از عکس خراش روصورتت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان ماهان
22 اسفند 90 15:38
ای جووووووووووووووووونم چه عکسهایی خوشگلی مامانی حسابی ترکوندیاااااااااااااااااااااااا ماست خوردنش خیلی باحاله
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
22 اسفند 90 15:41
ای شیطون.چه عکسای خوشکلی مامانی فداکار ازت میندازه.
مامان کیاوش
22 اسفند 90 17:23
خسته نباشی مامانی.چیکار کردی!!!به ما هم سر بزن عزیزم.
مامان علي خوشتيپ
27 اسفند 90 0:11
عكسات خيلي نازه عزيزم.مثل خودت
مامانی درسا
28 اسفند 90 19:17
چند روز دیگه بهار میاد و همه‌چیز رو تازه می‌کنه، سال رو، ماه رو، روزها رو، هوا رو، طبیعت رو، ولی فقط یک چیز کهنه میشه که به همه اون تاز‌گی می‌ارزه، «دوستیمون»! دنیا را برایتان شاد شاد و شادی را برایتان دنیا دنیا آرزومندم هر روزتان نوروز