علی مرتضی جانعلی مرتضی جان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره
فاطمه زهرا جانفاطمه زهرا جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

امپراطورکوچک و پرنسس کوچولوی ما(بچه هایی از دیار پاکی)

حرفهای نگفته،خاطرات ننوشته4

1391/1/1 1:19
678 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فدات شم امشب میخوام همه ی خاطرات سال 90 رو دسته بندی کنم وبنویسم تا چیزی از قلم نیوفته،خیلی خستم وصبح خیلی کار دارم آخه صبح عیده ومن مشتاقانه منتظره اینم که ببینم تو چه طوری سفره ی هفت سینو بهم میریزی پارسال عید 90 تو یک ماهت بود وعید نزدیک ساعت 3 شب بود ولی نزدیک سال تحویل فقط منو تو وبابایی بیداربودیم ودور سفره ی هفت سینی که برای تو چیده بودیم سالو تحویل کردیم ویه سفره ی جدا هم توی حال گذاشتیم...

مامان جون گفت:امسالم واست سفره بندازیم ولی من گفتم:دیگه بزرگ شدی ونیازی به این کار نیست ومیتونیم دور هم باشیم امروز بابا جون 4 تا شمع خرید که گفت:دوتارو مخصوص واسه تو گرفته.

خوب حالا شیطونیای نگفتتو بنویسم که کمر حسابی از خونه تکونی درد میکنه البته شیر خوردن شبانه ی تو هم بی تاثیر نبوده.


خوب رسیدیم به مورد 25

25-بازی با توپ،نمیدونی وقتی توپی رو که واست یه هفته پیش گرفتیم به طرف منو بابایی وبقیه پرت میکنی ومنتظر میمونی تا ماهم توپو واست پرت کنیم مامان چه ذوقی میکنه ودوست دارم بزارمت رو سرمو حلوا حلوات کنم.

26-تازگیا یاد گرفتی کنترل تلویزیونو میگیری طرف تی وی سعی میکنی از منو بابایی تقلید کنی وچه بسا گاهی موفق میشی وکانالهارو عوض میکنی طبق معمول منم از این کارت ذوقیدم این اتفاق شیرین 12/27 به وقوع پیوست جالبتر اینه که یه روزی بیدارشدیم دیدیم یکی از دکمه های کنترل ناپدید شده وخوب ما که ندیدم ولی غیر از تو موش کوچولو کی میتونه این کارو کرده باشه.

27-وااااای مامان چقدر عاشق کتابی به خصوص کتابایی که جلدشون مث مفاتیحو قرآنه تازه منو بابایی دوشنبه ها که زیارت عاشورا میخونیم مفاتیحو تا میتونیم بالا میگیریم ولی یه بار که  تو داشتی آروم به مفاتیح دست میزدی وبرگه هاشو نوازش میکردی یهو دست سر خورد ویه برگ نازنین از این کتاب بزرگ پاره شد که حسابی حالمونو گرفت.

28-آخرین سرماخوردگیه سال 90 رو 12/22 خوردی که با توصیه ی عمه زینب از یه داروی گیاهیه خوب برات استفاده کردم که از استامینوفن وشربت سرماخوردگی بهتر بود ولی با قطره چکان بهت میدادم چون مرتب میپرید تو گلوت وگاهی خوشت نمی یومد وخودتو لوس میکردی امروز بهتری ولی اگه مرتب میخوردی زودتر هم خوب میشدی.

29-راستی آخرین بازار 90 رو امروز با مامانو بابا تجربه کردی وواست ماهی کوچولویی خریدیم منم وقتی آکواریوم ماهیا رو بهت نشون میدادم کیف میکردیو میخندیدی باباجونم 4تاماهیه دیگه گرفت یکی هم عمه زینب واست اورد شدن 7ماهی قرمز خوشکل.

30-خرابکاریو تو توی دسمال کاغذی دیگه نوبره والله...هرجعبه ی دسمالی که جلوت باشه یکی یکی در میاری و میریزی زمین وگاهی یکی دوتا رو به دهنو بینیت میزنی که کار بامزیه که من هم فیلم ازت گرفتم هم عکس.

31-انتخابات که12/12 بود به دور دوم موکول شد دور اول که نشد ببرمت چون گردوغبار وحشتناکی بود ولی انشالله دور دوم اگه هوا خوب بود با خودم میبرمت وازت عکس میگیرم.22 بهمن هم که متاسفانه سرما خورده بودی ونتونستیم بریم راهپیمایی.

32-ماشالله اونقدر شیطون شدی که هرکسی اذیتت کنه چنگ میزنی تو صورتش وخونیش میکنی .یه جورایی قدرت دفاعیت رفته بالا هاااااااااااا...بیچاره صورت محمد امین رو از سه جا خونی کردی چون حسابی به پرو پات میپیچه ازش عکس گرفتم حتما در اولین فرصت واست میزارم.

33-یه روز که اومدی توی اتاق کار بابا هرکاری کردم آروم نمیشدی منم جاخودکاریه بابا رو که خودم واسش گرفته بودم بهت دادم تا سرگرم بشی ولی تو زدیش زمینو شکوندیش دقیقا 90/12/22 بود.

34-شیطونکم تازگیا یاد گرفتی جورابتو از پات در میاری ولی خوب تا نصفه وفقط میتونی جلوشو بکشی تا بلند بشه ولی در نمیاد که بازم ازش عکس گرفتم.90/12/22

35- بابایی واسه مامان جون جگر گرفته بود واون روز برای اولین بار شما با اشتهای زیاد جگر نوش جان میکردی.بازم 90/12/22

36-چندروز پیش که هوا حسابی گردوغبار بود لباساتو توی آویز جارختی آویزون کردم که هرزگاهی که سوار روزوک بودی دستو دراز میکردی وپاچه ی شلوارتو میکشیدی ومیوردی پایین ودوباره سعی میکردی بزاری سرجاش90/12/24

37-علی مرتتضی اینجا،علی مرتضی اونجا،علی مرتضی همه جا توی کمد مشغول در اوردن وبهم ریختن لباسا،توی کابنت مشغول در اوردن وبهم ریختن ظروف،توی کمد ظرفها مشغول بیرون ریختن ظرفا که توی این بریزو بپاشا یکی از کاسه های شیشه ای مامان رو که خیلی قشنگ هم بود سه تیکه کردی.کاسه رو که 12/27 شکستی ودیروز اونقدر با قاشق زدی به لیوان که ترک برداشت وبعد از عکس وثبت جرم دور انداخته شد12/28

38-بازم واااااااااااای چه قورنجایی میگیری تیزو خشن موقع شیر خوردن هم که انگار داری کشتی میگیری چنان ماهرانه از سرو کول مامان بالا میری وبه شیر خوردنت ادامه میدی که آدمو به حیرت وا میداری.

40-نمیدونم این زیر قالی دنبال چی میگردی این قالی اون قالی گاهی هم گمشده های مارو پیدا میکنی واقعا نمیدونم که پی چه هستی ای کاش میفهمیدم.

41-دیروز برای اولین بار از توی کیف مامان جونی شکلات در اوردی وخوردی واین کارت باعث شد محمد امین ورضا بفهمن توی کیف مامان جون یه خبرایی هست واونا هم شکلات خواستن ای شیطون12/28

42-چندروزیه که خیلی مقتدرانه وزیاد وبدون کمک می ایستی که با این کارت منو بابا تو رو بهم دیگه نشون میدیم وکلی خوشحال میشیم بی صبرانه منتظره اولین قدمهات وراه رفتنت هستیم.

مامانی اینجا هنوز سال تحویل نشده هااااااااا الان دیر وقته واین پست جز

آخرین پستای سال 90 هستش...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان ماهان
1 فروردین 91 2:27
سایه حق سلام عشق سعادت روح سلامت تن سرمستی بهار سکوت دعا سرور جاودانه این است هفت سین آریایی نوروز مبارک