عکسهای جا مانده از خاطرات
سلام ما اومدییییییییییییییم
دست زدن توی پریز تلفن وپایین اومدن از مبلای خونهی عمه زینب
وگیر کردن بین مبلا ودر نهایت رهای از این مخمصه وخواب قشنگت که
انگار داری دعا میکنی
بازی با فائزه خانم دختر عمه زینب در چهارشنبه ی آخر سال
که غیر از صدای چند ترقه معمولی وکم صدا صدای دیگه ای نیومد
ما هم این شبو دور هم بودیم ولی بی سرو صدا وبدون آتیش بازی
گذروندیم به خاطره بچه ها...
توی عکسهای پایین هم خشونت تو رو نشون میده که محمد امین پسر عمو
علی رو که همش جلوی دستو پاتو میگرفت به این رو انداختی...
حسابی از دستش کفری شدی واین ریختیش کردی بیچاره هیچی نگفت؟
اینجا هم که میخواستم لباسای بابا رو اتو کنم ولی مگه شیطونیای تو میزاره
وآخر سر وقتی بخار اتو رو دیدی فرار کردی ودیگه نزدیک نیومدی
بهت گفته بودم که عشق در اوردن جوراباتو داری ولی فقط میتونی
نوکشونو بکشی وبه این رو در بیاری...واینکه بهم ریختن کمک ظرفا شده عادته
هروزت واینکارت باعث شده که یه کاسه ی خوشکل که هدیه ی عروسیه مامان بود
رو بشکنی که ازش عکس گرفتم فدای سرت خوب شد که چیزیت نشد..