سال جدید وسیزده بدر
سلام به پسره مامان نمیدونم چرا حوصله ی نوشتن ندارم بیشتر مشغول توام دوس ندارم وقتی بهم نیاز داری من پشت سیستم باشم واسه همین از این به بعد فقط شبا که خوابت به ساعت میکشه میام واست مینویسم الانم از بیرون اومدیم تو خوابی و من مشغول پیدا کردن کالسکه واسه تو هستم بعدش گفتم یه سری هم به وبت بزنم روزای اول سال نو با مریضیه تو ویه سری اتفاقای بد شروع شد ولی خدارو شکر بعدش اونقدر خوش گذروندیم که همه ی اون خاطرات بد از یادمون رفتن.سیزده بدر امروزم خیلی خوب بود عمه ها وعموها همه بودن ما هم با عمو علی و خانم بچه هاش بودیم با پاتنرول عمو علی کلی کیف میکردی و همش میخواستی در پشتی رو باز کنی با اینکه قفل بود ولی من باز تورو گرفته بودم چون میترسیدم یهو در باز بشه...
اول رفتیم پارک جنگلی بعد خوردن نهار وچای آتیش ومیوه برگشتیم خونه اونقدر بهمون خوش گذشته بود که همون چند ساعت به اندازه ی یه روز طولانی برام بود الانم تا خوابی برم توی سایتای دیگه دنبال کالسکه بگردم امشب میشینم خاطرات این چند روزو واست مینویسم.