امپراطور در چند روزی که گذشت....
سلام مامانی روزگارمون بازلزله میگذره،چادرهای هلال احمر بیرون از شهر برپا شده که همین جدی شده موضوع همه مون رو ترسونده جدو ومامان جون دوشب تو حیاط میخوابن ولی به خاطره جکو جونورای تو حیاط ما نمیتونیم تو حیاط بخوابیم خیلی از مردم از چند روز پیش توی چادرها مستقر شدن وروز میان خونه وشبا بیرون میخوابن خیلیا هم جلوی در خونشون چادر میزنن ویا اینکه بدون چادر همینطوری میخوابن ،آرامش تو زندگیه خیلیامون از بین رفته،بیشتر نگران توام از خدا خواستم که نه تورو بی من ونه منو بی تو نبره پیش خودش من با وجود علاقه زیاد به بابایی (زبونم لال)شاید بتونم دوریشو تحمل کنم ودوریه تورو نه، البته اینو که میگم با توکل به حضرت زینب (ص)ویاد آوری مصائبشه وگرنه من به بابایی زیاد مدیونم ولی نمیدونم که چرا هیچ وقت نمیتونم دوریه تورو واسه خودم توجیه کنم.
راستی بابا چند روزیه میره سرکار توی دفتر فنی یه شرکت کار میکنه ولی گفت:اگه باهاش قرارداد نبندن اونجا نمیمونه چون از بیقراردادی حسابی چوب خورده وکلی حقشو خوردن هرچی خدا بخواند مهندس ابراهیمی که گفته:امروز قرارداد میبنده خدا کنه اگه خیره هرچه زودتر این اتفاق بیفته وما رو از این دودلی ونگرانی در بیاره.
خوب از شیطونیای این روزات بگم که به بابایی میگی بابا به منم میگی دد نمیدونم چرا ولی هنوز ماما نمیگی از همه جالبتر به عمه وعمو هم میگی وعموه وعمو هات رو به این شکل صدامیکنی عمممممممممم......
روزی که واست کالسکه رو گرفتیم 91/1/18 رفتیم توی یه مغازهی اسباب بازی فروشی
وهمون طور که با فروشنده حرف میزدیم تو دستو دراز کردی واین غمغمه رو برداشتی
ومنو بابایی کلی ذوق کردیم چون اولین بار بود که خودت چیزی رو میخوای وبرمیداری
وبابا گفت:بزار برداره واسش میخریم شددو تومن.اینجا91/1/25
سوار شدن به دوچرخه ی ستایش کوچولو دختر خاله حبیبه 91/2/3
اینجا خونه ی خاله حبیبه ست وتو وستایش سرتون رو کردید تو دیگ آب وبازی میکنید
وعکس سمت چپ دعوای تو وستایش سر شونه ست که موفق شدی ازش بگیری
ستایش دو ماه ازت بزرگتره.91/2/3
بازی با سطل زباله ی اتاق شده بازی جدیدت والان سطل زباله رو گذاشتم بالی ویترین تو اتاق
وگرنه هرچی توشه به این روز در میاری 91/1/26
حس کنجکاوی شما در داخل کارتون ظرفا91/1/28
تلاش در پوشیدن کفش مامانی 91/1/29
وشیوه ای از غذا خوردن به روش نی نی سالاری 91/1/25
یک شیطنت که قبلا هم گفته بودم اینبار به روایت تصویر91/1/30
وخرابکاری مامان که باعث شد موهای قشنگت به این روز بیفتن91/1/30
آخه توخواب بودی وسرتو اینورو اونور میکردی شرمندم مامان دیگه از اینکارا نمیکنم.
بقیه ی عکسا هم باشه واسه بعد .........