پسرم تاج سرم
سلام زندگیه مامان علاقم بهت روز به روز داره بیشتر میشه میمیرم برات جای خالیه همه چیزو واسه منو بابا پر کردی تازگیه شیطونی از سرو روت میباره دوس دارم بخورمت نه فقط من جدو ومامان جونم همین نظرو دارن .دیروز سیم سارو که سیم بلندی داشتو از این اتاق به اون اتاق دنبال خودت میکشوندی ونمیدادی برش دارم که یهو که داشتی با دوشاخش ور میرفتی ومیچرخوندیش خورد به زیر چشمت وخونی شد وکلی گریه کردی البته خونش زیلد نبود ولی جاش موند جدو که از سر زمین برگشت وقتی مامان جون بهش گفت:محکم زد روی سینش وبغلت کرد. بابا هم گفت: حواست کجا بود ولی بابایی که از شیطونیای تو خبر داشت فقط گفت:خوب شد چشمش در نیومد واقعا هم همین طور بود خداروشکر.91/2/13
فکر کنم سه روز پیش بود سوار کالسکت کردم وبردم سیسمونی واست توپ بگیرم که چیزی که میخواستیم پیدا نکردیم موقع برگشتن یه سر به بازرچه زدیم تا از عمو عباس پرتقال واسه ی تو به خاطره قطره ی آهن بخریم چون قطره رو غیر از آب پرتقال با هیچ چیزه دیگه ای نمیخوری وکیوی به عشق بابایی بگیریم قبل از رسیدن به بازرارچه تو از روی کالسکه بلند شدی وایستادی هرچی بهت گفتم:بشین ننشستی و درست موقعی که اصلا فکرشو نمیکردم بیفتی از کالسکه با سر افتادی وبه طرز معجزه آسا من پریدمو گرفتمت ودرست وقتی که کمتر از یک سانتی متر با زمین فاصله داشتی تورو گرفتم اونموقع هیچ چیز جز تورو نمیدیدم همه جا سیاهی بود و من فقط خدارو به خاطره این معجزه شکر میکردم.
بقیش واسه امشب الان عمه هات اومدن خونمون فعلا خدافظ شیرینیه زندگیمون.