امپراطور وشیطونیاش2
تو سر زدنت که از 91/2/12 شروع شد نمیدونم چرا این کارو میکنی
ولی وقتی میزنی تو سرت میخندی و از اینکه بهت میگم نکن کلی میخندی
و فکر میکنی یه نوع بازیه فدات بشم که کارات مث خودت عجیبن...
یه روز از روزا که مشغول شیطونی بودی یه سیم سیار دست بود و با اون سیم بلندش
از این اتاق به اون اتاق دنبال خودت میکشوندی وبهم نمیدادی تا اینکه با دوشاخش که
بازی میکردی این بلا رو به چشم خودت اوردی خیلی گریه کردی واووووووووووف بدی شده
بودی واست توی پستای قبلی گفته بودم ولی عکسشو نگذاشتم وقتی بهت میگفتم کجات
درد میکنه با دست زیر چشمتو نشون میدادی 91/2/13
شیطونی توی حیاط وبازی بابیل نمیدونم شایدم کشاورز بشی وبا جدو بری سر زمینش
موتور عمو مهدی که همش آویزونشی ومدتیه به وسایل نقلیه وبیرون رفتن میگی عان عان
91/2/14
این عکسارو هم موقع بازیگوشیت توی حیاط جدو گرفتم که به نظرم خیلی
خوشکل افتادی زندگیه مامان اگه بزاری یه عکسایی ازت میگیرم ولی تو که هنوز
متوجه نمیشی وقتی میگم تکون نخور یعنی چی بزار کمی بزرگتر بشی ببین
مامان چه عکسایی که ازت نمیگیره...91/2/6
عزیز مامان این چه روش آب خوردن دیگه از این کارا نکنی هاااا 91/2/7
گیر کردن بین کالسکه ویخچال مغازه ی عمو هادی که با تلاش خودت خلاص شدی
91/2/13
این روزا به جای اینکه کالسکه هلت بده تو با عان عان کردنت هلش میدی 91/2/17
دیروز جدو واسه تو رضا ومحمد امین بستنی خرید که تو این طوری نوش جان کردی
91/2/17
امروز برای اولین بار تونستی در یخچالو باز کنی وماستو بیاری بیرون فدات شم
که میدونی توی یخچال یه خبرایی...91/2/18