علی مرتضی جانعلی مرتضی جان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره
فاطمه زهرا جانفاطمه زهرا جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

امپراطورکوچک و پرنسس کوچولوی ما(بچه هایی از دیار پاکی)

میدونی چی شده شاه پسرم

1391/2/19 13:47
658 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فدات شم الان حمومت کردم وخوابوندمت به فرشته ها گفتم مواظبت باشن بابایی هم پیشت خوابه.

بعد از کلی دعا کردن که بابایی رفت سر کار اونم یه کار عالی که با توجه به مهارتش مطمئن بودیم که حقوقش بعد از مدتی دوبرابر میشه اما بعد از چند روز که بابایی رفت سرکار اول گفتن ما قرارداد نمیبندیم وبا همه ی کارکنانمون همین طوریم چون بابا به این کار نیاز داشت قبول کرد وبا حقوقی کمتر از چیزی که حقش 18 روزی کار کرد ولی چیزایی دید که دیگه نمی تونست اونجا بمونه کارفرما کارهای غیر قانونی میکرد راننده دزدی میکردی اونم از بیت المال و هرچی بابایی نصیحتش کرد فایده ایی نداشت وچون بابا باید صورت وضعیت رد کنه دستش گیر بود ووقتی مهندس از تهران بهش زنگ زد که آقا فلان درصد بیشتر از چیزی که هست بزن بابا دیگه طاقت نیوورد واستعفا داد بابا میگفت:توی اون مدت کم همه ی کارگرا ازم خوششون اومده بود نمیدونم چرا ولی همه از اینکه دارم میرم ناراحت بودن .

 

بابا دیشب تصفیه حساب کرد  قراره با جواز کسب کتابفروشی ونوشت افزاری که پارسال با فروختن گوشواره هام گرفتم یه مغازه بزنیم حداقل اگه روزی هزار تومن هم درآمد داشته باشیم میدونیم که حلاله تازه خمس پول این 18 روزی که کار کرده رو هم میخواد بده تا حلال باشه میگه چون کسی که پولو میده آدم حلال خوری نیست باید خمسشو داد منم به خاطره کار بابا ازش حمایت کردم چون هیچ چیز درآمد حلال نیست ودلم واسه راه انداختن این مغازه روشنه تا ببینیم خدا چی میخواد فعلا بابا با پرونده هایی که از طرف دادگاه و شورای حل اختلاف واسه رسیدگی بهش میدن سرش گرمه وخداروشکر راضی هستیم خدا کنه پول این مغازه هم زودتر جور بشه البته مغازه مال بابا جونه وما کرایه نمیدیم واین خیلی خوبه .


الان بیدار شدی وداری بغلم اذیت میکنی بقیش باشه واسه بعد.........


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان یاسمن الیسا
19 اردیبهشت 91 18:08
مریم جون حیف شد که محیط کار واسه شوهرت مناسب نبوده. اما کتاب فروشی هم خیلی با حاله تازه شما هم میتونی کمکش کنی .تازه هزار تا کتاب رایگان تو دستته و می تونی بخونیشون.الهی خدا واست بهترین سرنوشتو رغم بزنه.
بهت حسودی می کنم که این همه میتونی پشت و پناه شوهرت باشی و ازش حمایت کنی. افرین به تو


منم گاهی کم میارم واز خدا میخوام کمکم کنه شما مارو دعا کنید که یه وقت این طناب صبرمون پاره نشه
مریم مامان عسل
20 اردیبهشت 91 10:15
وااااااااااااای! چقدر پست جدید!
انگار من دیر رسیدم. ببخشید عسل واسم وقتی نمیذاره.
مریم جان از خوندن این پست اخر خیلی خوشحال شدم.
خدا با شماست. همسر به این خوبی و فهیمی داری باید خدارو شکر کنی. پول حلال خیلی مهمه چون بچه با این پول بزرگ میشه. برکت از خداست.
عزیزم همه ی پسهای جدید قبل رو خوندم. ماشالله چه پسر شیطونی داری. خیلی هم شیرینه.
راستی مرسی که عکسها رو اینجوری میذاری. خیلی بهتر شد. توی قاب ریز میشن.
میدونم وقت نداری اما اگه تونستی بازم پیش ما بیا و خوشحالمون کن.


از لطت ت مریم جون بینهایت ممنون وسپاسگزارم
مامان یاسمن الیسا
20 اردیبهشت 91 11:16
مادر ای لطیف ترین گل بوستان هستی
تو شگفتی خلقتی
تو لبریز عظمتی
مریم جون امیدوارم سایه با محبت و پر برکتت همیشه سایه سار زندگی علی مرتضی باشه


از لطفت ممنون یاسی جون
مامان متین
20 اردیبهشت 91 15:27
عزیزم .خیلی ناراحت شدم ولی از جهتی هم خوشحالم که دوستایی دارم که حلال و حروم سرشون میشه و در اینده پسری پاک رو تحویل جامعه میده . نگران نباشید خدا پاداش این کارتون رو میده و میتونید به اون چیزی که میخواید برسید.
ilijoon
22 اردیبهشت 91 16:10
آفرين به ايمان بابا جوني شايد امتحاني بود از طرف خدا تا ببينه بنده اش چطوري از اين امتحان موفق بيرون مياد ان شاالله كار كتابفروشي اش درست ميشه توكلتون به خدا