علی مرتضی جانعلی مرتضی جان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره
فاطمه زهرا جانفاطمه زهرا جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

امپراطورکوچک و پرنسس کوچولوی ما(بچه هایی از دیار پاکی)

خاطرات نوشته نشده

1391/8/11 1:06
974 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جیگر مامان این روزا کلی شیطون وبلا شدی،ماشالله آقایی شدی واسه خودت با بابایی شبا تنها میری قدم میزنی وهفته ی پیش برای اولین بار شب باهم رفتین بیرون ،نمیدونی چ ذوقی میکردم وقتی میدیدم با بابایی داری میری بیرون ک برات جیگر بگیره،وقتی اومدی با گریه اومدی بغلم ،ب بابا گفتم:چی شده؟گفت:سر یکی از کوچه ها زمین خوردی و گریه کردیو منو میخواستی ،منم .

فدات بشم مرد بودنتو با گرفتن از پوشک در سن 19 ماهگی نشون دادی و خیلی قشنگ وقتی کرا خرابی داری میگی ماما..ماما...ماما...منم فدای این ماما گفتنت،کلی میغشم وقتی این قدر مصمم صدام میکنی .خیلی حرفا دارم ک الان یادم رفته چون مدتیه تنبلی میکنم ودیگه برگه روی آینه ی اتاق نمیچسبونم ک بمحض وقوع اتفاقی اونو یادداشت کنم ولی حتما این کارو میکنم.

جونم برات بگه ک عید قربان روز خوبی بود تویاون روز متوجه شدم که مرواریدای قشنگت ب عدد 16

رسیدن یعنی 2تا دندون جدید واینکه با خونواده ی عمو علی رفتیم محل کار عمو علی توی پارک جنگلی منابع طبیعی روز خیلی خوبی بود وشما با بچه های عمو علی کلی شیطنت کردی و ی جایی ک داشتیم چایی میخوردیم با بچه های عمو علی رفتی بازی کردی تا مامانی چاییشو راحت بخوره ولی دلم همش پیشت بود چند بارم با چایی سوختمتعجب.

حالا عکسای بیرون رفتنمون در تاریخ 5 آبان سال 91 

 اینجا دست زده بودی توی زغالا ودستاتو مالوندی ب صورتت البته زغال سرد

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان بردیا
15 آبان 91 21:55
خوش به حال این مامانی با گل پسریش


X