علی مرتضی جانعلی مرتضی جان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره
فاطمه زهرا جانفاطمه زهرا جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

امپراطورکوچک و پرنسس کوچولوی ما(بچه هایی از دیار پاکی)

حرفهای نگفته از سفر آمل

1391/10/8 15:52
811 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ب پسرقشنگم ی ساعتی میشه ک از چشمه ی آبگرم برگشتیم الانم خوابیدی .تازه بعد از نزدیگ ب چهار سال زندگی در شهر بابایی دو روز پیش فهمیدم ک کوههای متصل بهم اطراف شهر رشته کوه زاگرس هستن،کلی ذوق کردم آخه من فقط عکسشون رو توی جغرافیای راهنمایی دیده بودم،دوروز پیش منو تو بابایی رفتیم بخش داری و چون کار بابا زود تموم شد وهوا هم عالی بود بهش گفتم بیا بریم اطراف چشمه وکوه ها،به به چ هوایی تو هم شیشه رو کشیدی پایین ودستتو رو توی هوای میچرخوندی،جاده خلوت و قشنگ بود دورو بر جاده پر از درخت بود ی لحظه یاد شمال افتادم،ای وای گفتم شمال کجا رفتم من....

واما سفر ما ب آمل،این دومین سفرت ب آمل بود وی بار هم موقعی ک توی دل مامانی بودی رفتی یعنی میشه ٣ بار...

اینبار رفتن ما کلی ماجرا داشت؛ب دلایلی مجبور شدیم رابطمون رو با خاله نرگس اولین دوست آملیم قطع کنم،با ی خانمی ب اسم لیلا خانم آشنا شدیم ک تازه عروس بودن واهل بم ک اگه اشتباه نکنم ٣ نفر از اعضای خونوادشو توی زلزله از دست داده بود.

مامانی بیدار شدی عمه هات هم اومدن امشب بقیشو مینویسم....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامانی درسا
9 دی 91 3:26
سلام پسری جطوره مریم جون انگاری چرخه زندگی خداروشکر خوب میچرخه ...... خیلی خوشحالم برات انگار مستقل هم شدین خیلی خیلی خوشحالتر شدم امیدوارم هر باری که میام همه چی بهتر و بهتر بشه عزیزم .... دوست دارم پسرمو ببوس


سلام خداروشکر خوبیم ماهم دوستون داریممممممممم
مامان امیر مهدی
11 دی 91 17:05
سلام با جشن قدم امیرمهدی آپم تشریف بیارین


سلام اومدممممممممم