علی مرتضی جانعلی مرتضی جان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره
فاطمه زهرا جانفاطمه زهرا جان، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

امپراطورکوچک و پرنسس کوچولوی ما(بچه هایی از دیار پاکی)

روزانه های امپراطور من...

1391/11/8 13:59
1,108 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامان فدات شه،قلب مامان هر روز که میگذره بیشتر عاشقت میشه وقتی با تحکم میای بهم میگی مامان ...مامان ...بیااااا...وااای نمیدونی چه کیفی میکنم وقتی صدام میزنی که یهچیزی رو نشونم بدی وراجب اون چیز بحث میکنی،ماشالله همه ی کلماتو یکبار که بگم بازبون شیرین بچه گانت تکرار میکنی .

خوب این روزای تو از آخرای دی ماه تا الان که ٨ بهمن

اینجا بعد از در اوردن لباسا از لباسشویی هوس کردی

توهم مث لباسا تمیز بشی٩١.١٠.٢٦

داشتی توی لباسشویی رو نگاه کردی منم گفتم :علی مرتضی ببینم

برو تو..انگار از خدات بود اجازه بدم واینجوری پرید توش

از محرم تا الان کلی سه نفری(بابا،مامان وشما)با ماشین میریم

بیرون ،نمیدونم چرا اینجا گیر داده بودم ازت عکس بگیرم تو هم که ذوق سوار

شدن توی ماشین داشتی ،بااین کار مامان ،بدجوری حالت گرفته شد ببین مشخصهنیشخند

دیگه کم کم داشتی این شکلی میشدیکلافه

که مامان بیخیال شد

٣٠.١٠.٩١

ولی مگه مامان ول کن بود توی ماشین هم گیر داده بودم اینجا بابا رفته بود از عابر

بانک پول بگیره که منم باز شروع کردم وبعد از اینکه کلی عکس خراب کردی

با ویفر راضیت کردم تا افتخار بدی ازت عکس بگیرم

اینجا دومین باره که سه نفری میریم پارک البته اینجا ٤نفر بودیم عمو هادی

هم باهامون اومد

٢.١١.٩١

از سر سره زیاد خوشت نمیاد وکمی موقع پایین اومدن ترسیده بود

عموهادی بغلت کرد وفرستادت پایین تا بابا بگیرت

ولی تا رسیدی پایین کلی ترسیده بودی

فقط دوست داری پایین سرسره ،سر بخوری اینجوری...

اینجا من داشتم باهات بازی میکردم ولی انگار بابا بیشتر میخواست

بازی کنه ومنم هولتون میدادم

تابش یه طوری بود که حتما باید کسی روبرو بشینه تا تعادل داشته باشه

قرعه به اسم بابا اومد،به به چه تعدلی ٨٠ کیلو کجا ١٢ کیلو کجاابرو

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

محدثه
8 بهمن 91 14:17
عزیزم به وبلاگ من بیا و تو مسابقه بزرگ شرکت شهر خاطره شرکت کن جوایز خوبی دارهههه.به هر کس میشناسی اطلاع بده ممنونم
مامان متین
8 بهمن 91 16:00
چه جذبه ای داری جیگر. از مامانی بدل نگیر عاشقت .