تجربه ی خوب از شیر گرفتن(مرحله ی چهارم وآخر)
سلام به امپراطور مامان ،دیگه کم کم داری ی امپراطور واقعی میشی وشکتو که از ١٩ ماهگی گذاشتی کنار الانم که دیگه شیر نمیخوری فدات شم نمیدونی چقدر از شیر گرفتنت راحت بود باور کردنی نبود فقط یک شب بیدار شدی وشیر خواستی ومن بهت شیر پاستوریزه وآب وبیسکویت دادم وگرفتی خوابیدی وماشالله در کمال تعجب دیشب اخوب خوب خوابیدی فقط یه بار بیدار شدی حتی نگفتی ممه میخوام آب بهت دادم گرفتی خوابیدی تا نزدیک ساعت 9.
ازوقتی ظهرا شیر نمیخوری خوابیدنت بهتر وطولانی تر شده وراحت توی گهواره ای که از عمه زینب اوردیم میخوابی،دیشب موقع خواب بهت گفتم:علی مرتضی میخوای پیش مامان بخوابی و تو گفتی:آره واز گهواره اومدی پایین وکنار من خوابیدی و اینبار همدیگه رو بغل کردیم که چقدر برای من این لحظه شیرین بود
مامانم بهم گفته بود سه شب گریه هاشو تحمل کنی بعدش خوب میشه ولی پسرم مامان فقط یه شب گریه کرد و دیگه خودش میگرفت میخوابید...
این عکس دومین روز ازشیر گرفتنته
که ظهر بدون شیر خوردن توی گهواره خوابت برد
البته دادایی زحمتشو کشید91.11.10
اینجا شب باماشین رفته بودیم بیرون اونقدر توی شهر چرخیدیم
که توخوابت برد واولین باری بود که میزارمت سرجات وبیدار نمیشدی
واینطوری شب بدون شیر خوردن خوابیدی ونصف شب شیر خوردی
91.11.11
من از این عکس وخوابیدنت خیلی خوشم میاد چون با لا لایی من خوابیدی
چقدرم ذوقیدم 91.11.12
رااااستی برات ی سه چرخه ی خوشکلم خریدیم اون شب بابا از مغازه دیر به خونه اومد
ونزدیک ساعت 7 شب رفتیم واسه خرید سه چرخه همه جا به خاطره سرما وباد
شدید تعطیل بود وما میخواستیم به خاطره ازشیر گرفتنت با سه چرخه
سرگرم بشی ومن نمیخواستم تا فردامنتظر بمونم فقط یه
سیسمونی باز بود که اونم چراغ مغازشو خاموش کرده
،داشتمی رفت وچون ما آشنا بودیم برگشت وسه
چرخه ها رو نشونمون داد وما هم عجله ای یه سه
چرخه برات گرفتیم وتو از بس خوشحال بودی توی
ماشین سوار سه چرخت شدی،اومدیم خونه دیدیم
که سه چرخه کلی مشکل داشت،ویه جاهایی
شکسته بود وروز بعد بردیم عوضش کردیم...
روزی که سه چرخت نبود همه جا رو دنبالش
میگشتی .سراغشو می گرفتی.
تا سه چرخه ی جدیدتو از انبار
اوردن..
اولین سه چرخه که مشکل داشت وپسش دادیم91.11.12
واینم سه چرخه ی جدیدت که فکر کنم از قبلیه قشنگتر باشه
البته یه روز طول کشید تا بدستمون رسید چون توی مغازه نداشتن
وباید از انبار می اوردن
بعد از اومدن از دزفول یه سر رفتیم سر زمین باباجونی(جدو) تا بابا زمینشونو با
جی پی اس برداشت کنه منو تو هم مشغول عکس گرفتن توی اون هوای عالی شدیم
تازه داشتم حس میگرفتم وبوی گلهای گل زارو استشمام میکردم
که ی بوی بد حسو بهم زد وتو گفتی مامان..ععععع....،
چکار کردی نفس مامان الان وقتش بود ،خوب شد توی صندوق
عقب ماشین آب داشتیم وگرنه
91.11.11
اینم از شیطونیات]مگه میزاری کسی ماشینو قفل کنی،الا وبلا خودم
این کارو میکنم
قدرت خدا رو ببین فوق العادس،بوی این گلا منو یاد بچگیم انداخت
به زبون محلی به این گلا میگن،گلزا،دونه های روغنی هستن،که ازشون روغن
میگیرن..
اینم خوابیدنت برای اولین بار بدون شیر خوردن توی یه مسافت طولانی
همون رفتن به دزفولو میگم
91.11.11
ای بابا،مامان ولم کن،شیر که بهم نمیدی ،نمیزاری هم بخوابم
روزو شب همش عکس با رئیس اداره ی بووووووووووقم این
همه عکس نداره بخدا...
بعدشم برای اینکه راحت تر بخوابی گذاشتمت رو صندلی وتا نزدیک اندیمشک
خواب بودی...موقع اومدنم بابا برات جوجه کباب گرفت وسیر خوردی وفدات شم
به مامانم تعارف میکردی..