امپراطور من بزرگ شده...
سلام نفس مامان خوبی فدات شم؟این روزا وقت مامانو با شیرین زبونیات پر کردی،تازه چند روزی که شعرم میخونی اونم شعر عموزنجیر باف.همش میگی مامان عمو بله رو بخون،منم میگم عمو زنجیر باف وتو یه بله ی کشیده وبلند میگی ،زنجیره منو بافتی... بله....پشت کوه انداختی ...بله...بابا اومده چی چی اورده؟زندگیه مامان اونوقت تو میگی ام بده.
هم به زبان عربی حرف میزنی هم فارسی وهم کردی.فدات شم وقتی به عربی بهم میگی مای (آب)وبه فارسی میگی مامان بیا(اونم با تحکم)وبه کردی میگی بچو(برو)چقدر شیرین میشی،جدو هم که عاشق عربی حرف زدنته واصرار داره که حتما عربی یاد بگیری ،خوب راست میگه عربی بدردت میخوره ومیتونه توی درس وقرآن خوندنت موثر باشه وزبان شیرین فارسی رو توی مدرسه هم میتونی یاد بگیری مث الان مامانی.راستی یک ماه پیش دادایی آنژوگرافی کرد ووقتی از بیمارستان اوردنش چشام پر اشک شدن ورفتم توی اتاق دور از چشم بقیه گریه کردم،واقعا دوسش دارم مادر شوهر خوبیه،منو دادایی یه جورایی درو تخته ایم واسه همینه که چهار سال با کمترین مشکلات کنار هم هستیم خدا بهش سلامتی بده بازم خداروشکر که رگهای قلبش باز شدن ونیاز به عمل نداره وفقط یکی از رگاش ٤٠% گرفته که دکتر گفت:نیاز ی به عمل نیست،٣ روز پیش هم جدو کمرشو عمل کرد وخدارو شکر الان حالش خوبه.
وجونم برات بگه که از ٣٠ بهمن کم کم غذا خوردنمونو از خونه ی باباجونی جدا کردیم وعکسهای اولین صبحانه ونهار وشامو سر فرصت میزارم .توی این دوره زمونه که تو الان ٢ سالو ١٥ روزته،گرونی بیداد میکنه،فقیر وغنی دم از بی پولی میزنن،واز همه بدتر دخترای مانتویی بد حجاب توی شهرمون زیاد شدن.
اولین روزی که اومدن توی این شهر حدود ١٠ سال پیش بود به ندرت ی خانم مانتویی میدیدم واونایی هم که مانتویی بودن یا بچه بودن یا مانتوی گشاد بلند میپوشیدن ولی الان حتی خانمای میانسالم مانتویی شدن ومتاسفانه مانتو هایی میپوشن که منی که زنم هم خجالت میکشم نگاشون کنم،اوضاع از اونچی که برات گفتم بدتره که جاش نیست واست بگم،وضع دینیه مردم بدجوری دگرگون شده ومتاسفانه همه مشکلاتشون رو به اسلام ربط میدن تا جایی که توی همین شهر مرزی ومحروم ومذهبی یه جون مسلمان شیعه مسیحی شد.
بدون هیچ آگاهی واز روی کمترین دلیل منطقی چرا باید اینطور بشه،خدا کمکمون کنه که ما از راه بدر نشیم خدا همهی مارو به راه راست هدایت کنه .حرفها ونصیحتا برات دارم که توی پست بعدی مینویسم این روزا بخاطره کار زیاد کمر درد گرفتم آخه الان باید کار دو خونه رو انجام بدم ودلم نمیاد دادایی رو به بهانه ی جدا شدن تنها بزارم خدا رو خوش نمیاد.خدا رو صدهزار مرتبه شکر علی رغم سختی های زندگی و ناملایمات زمانه چرخ زندگیمون میچرخه وهمیشه به بابایی میگم روزیمون حتی اگه هزار تومن باشه ناراحت نشو وخدارو شکر کن چرا که همین هزار تومن برکت اسم علی روشه وخدای علی مواظب بنده هاش هست،درسته عزیزم