علی مرتضی جانعلی مرتضی جان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره
فاطمه زهرا جانفاطمه زهرا جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

امپراطورکوچک و پرنسس کوچولوی ما(بچه هایی از دیار پاکی)

همایش پیاده روی

1392/2/15 1:28
946 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فدات شم ی ساعتی میشه از پیاده روی اومدیم هوای بیرون عالیه میدونی  چرا؟؟؟

بخاطره بارونیه که دو روزه داره میباره ،توی این وقت از سال کم سابقه بوده ،نمیدونی مردم چه کیفی کرده بودن،معمولا این وقت سال بارون نمیاد وبارون محدود میشه به عید اونم نم نم ....

بابایی گفت:دیگه نمیبرمتون پیاده روی،آخه تو بدجوری حالمونو گرفتی دوس داشتی از هر بلندی بری بالا ،جلوی هر مغازه ای می ایستادی بخصوص مغازه ای که تابلوهای چراغدار درست میکنه،همون طور که چراغا چشمک میزد تو هم میگفتی:بلو بلو بلو بلوو.... واونقدر نگاشون کردی که وقتی این ور اونورو نگاه میکردی چشمات جایی رو نمی دید ،بابا چند متر جلوتر راه میرفت ومنو تو فارغ از دنیا،عین ندید بدیدا اینور اونورو نگاه میکردیم و هرجا گربه ای رو می دیدیم  میو میو کنان می افتادیم دنبالش،بعدشم  باهاش خدافظی میکردیمو میرفتیم سراغ سوژه ی بعدی.گاهی آروم رفتنت حوصلمونو سر میبرد وباید بغلت میکردیم گاهی شیطونیات منو یاد کوچیکیه خودم مینداخت که دوس داشتم از هر بلندی برم بالا وپدرم دست منو میگرفت تا نیفتم واسه همین بهت گیر نمیدادم وهمش کنارت بودم تا نیفتی.

شرکت در اولین همایش پیاده روی خانوادگی

91.12.18  به مناسبت  توسعه ی ورزشهای همگانی شبکه سه سیما برنامه صبح ونشاط تصمیم گرفت بیاد ولایت ما.

وخوشمزگیه این پیاده روی جایزش بود که شامل پرایــــــــــــــــــد بود اونم تو اوج گرونی،به به چی میشه یعنی خدا مال ما میشه حالا اگه مال ما نشه مال یه آدم بی پول بشه هم راضی هستیم .

بابایی اونروز ی پرونده ی کارشناسی داشت که برای تحقیقات باید میرفت ی شهردیگه ،وتصمیم گرفتیم منو شما بریم.تورو سوار بر مرکب(جدیدا میگن کالسکه)کردم راه افتادیم ،با سرعت زیادی پیاده روی میکردم وخیلیا رو جا گذاشتم نه بخاطره پرایـــــــــــــــــــــــــــد بخاطره آب کردن چربیهام.فکر کنم موفق هم شدم،حالا خوبه همه بهم میگن لاغری وگرنه چکار میکردم...خوب البته کلی متلک شنیدیم  البته از خانما ...که ببینید خوشبحال این براخودش لم داده وی خانم حدود 25 ساله میگفت:کالسکتو میدی من سوار شم منم گفتم:اگه سالم برش گردونی بهت میدیم بهش برخورد ویه چیزی غر غر کردنیشخند

برای خودمون آبو کلوچه خرمایی اوردیم و وقتی از جاده ی صاف رفتیم تو خاکی جونم به لبم رسید تا رسیدیم به  جایی که قراره  سوپرایز کنن،انگار گذاشته بودنشون توی ی چال با اینکه ما روی تپه بویم هیچ چیز جز صدای آقای مرجی رو نمیشنیدیم،اونجا به طور اتفاقی زن عمو وپسر عموهاتو دیدیم البته با اینکه پشتشون به ما بود ولی تو شناختیشون.خلاصه ننه،جونم برات بگه که جناب پرایــــــــــــــــــــــــــد تقدیم به یک خانم پولدار شد که هم خودش هم شویش ماشین داشتند،میبینی شانسو،ما هم با لبو لوچه ی آویزون برگشتیم سوی خانه،شوخی کردم خدا بهشون ببخشه خوب هرکسی ی جوری امتحان میشه.

زیاد نعکسیدم گفتم مردم که خبر ندارن  من عشق عکس گرفتن میگن این جو گیر میشه.

جمعیت بیشتر دور همون گودال جمع شدن ،همون جا که آقای مرجیه دیگهیول

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان متین
15 اردیبهشت 92 8:09
تا باشه از این پیادهرویها.
نگران نباش دفعه بعد قسمتتون میشه.


آره بابا میبره دلش نمیاد تنهایی بره