دوستای من وامپراطورم
سلام مامامن الان که دارم برات مینویسم ساعت از 5.30 صبح گذشته ولی خوب به عمه زینب قول دادم که تا امروز بزارم بخصوص تا ی ساعت دیگه داریم راهی ولایت مامانی میشیم و ممکنه ی هفته ای نباشیم البته اگه تونستیم ی هفته از بابا ودادایی وبقیه دور باشیم آخه من هروقت بعد مدتها میرم میگم اینبار بیشتر میمونم پیش مامانم بعد ی روز آرومو قرار ندارم ولی به خاطره بی بی خانمت دندون رو جگر میزارم وی چند روز ی بیشتر میمونم دادایی از الان میگه رفتی زیاد نمونی هااااا من طاقت ندارم ایشونم خوب میدونه که منو تو هم طاقت دوریشونو نداریم.خوب زود بریم سراغ عکسا که داره دیرمون میشه.این بچه های خوشکل بچه های عمه هات وعمو علی هستن با همه خوبی الا محمد امین .فقط 5 دقیقه ی اول دل میدین قلوه میگیرین بعد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی