پسرم بی اجازه از فروشگاه بستنی برداشته
سلام زندگیه مامان همین 2 ساعت پیش بود که بهم اصرا میکردی میخوام برم مغازه پیش بابایی من بردمت پیش بابا وگفتم مواطبت باشه ، بابا که مشتری داشته ی لحظه از تو غافل میشه و تو به همراه امیر محمد پسر عمه فاطمه میرین فروشگاه کنار خونمون وسر میکنین توی یخچال فروشگاه ودتا بستنی اونم از نوع گرونش برمیدارین ومیاین بیرون.همه از دستتون این شکلی شدن
وبعدش اومدم باهات حرف زدم که عزیزم این کار خوبی نیست باید با مامان میرفتی وپول میدادیم ولی تو با کلی آبو تاب بستنی خریدنتو تعریف می کردی(من رفتم فروشگاه بستنی پول)حالا منظورت از این پول حتما این بوده که مامان حالا من که بستنی اوردم شما لطف کن برو پولشو بده.
پول بستنی رو عمه فاطمه رفت داد ومیگفت:صاحب فروشگاه داشت با خانمش دعوا میکرد واااااااااااا سر 2 تا بستنی ،خوب نهایتش فرداش بهم میگفت:پولو میدادم خوبه همسایه ایم هاااااااا
توضیح:این کاری پسری نشات گرفته از رفتار بچگیه منه،راستش من از این کارا توی بچگی زیاد کردم وبابای پسری توی بچگی خیلی آروم بوده درست برعکس من،حالا ظاهر پسری کپی برابر اصل باباشه ولی شیطونیاش واز دیوار راست بالا رفتنش عین خودمه