علی مرتضی جانعلی مرتضی جان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره
فاطمه زهرا جانفاطمه زهرا جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

امپراطورکوچک و پرنسس کوچولوی ما(بچه هایی از دیار پاکی)

2 اتفاق بد که بخیر گذشتن

1392/6/12 0:06
920 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفس مامان امیدوارم الان که داری این مطلبو میخونی از همه ی مشکلات فارغ باشی والانکه دارم این مطلبو ینویسم تو کنارم بغلم نشستی و مرتب جاتو عوض میکنی و از سروکولم بالا میری میری پشتم واز خودتو از پشت صندلی میکشی بیرون دوباره میای میگی مامان بغلم(بغلم بکن).

1OA2OXX01.jpg

 

حدود ٢ هفته پیش بود که ی چیز کثیف گذاشتی دهنت تا دویدم طرفت که ازدست بندازمش تو جوی شدی وگذاشتی دهنت،بعد از اون روز مطمئن بودم که تا چند روز دیگه مریض میشی با بابایی برده بودیمت پارک وکلی بازی کردی وقتی اومدیم حس کردم کمی تب داری و نصفه شبی تبت بیشتر شد وهمش ناله میکردی وخوب نخوابیدی منم به خاطره وضعیتت حالم زیاد خوب نبود ونتونستم خوب بخوابم صبح بابایی به جدو سپرد که دادا رو که میبره بیمارستان (دادا نوبت دکتر داشت)برای تو هم پیش متخصص اطفال نوبت بگیره،صبح بابایی کارشو تعطیل کرد و بردیمت پیش دکتر،تا وارد اتاق دکتر شدیم اتاقو گذاشتی رو سرت و دکتر بزور معاینت کرد ومیگفت:چ زوری داره این بچه...

1children4.jpg

اونقدر شلوغ کاری کردی که یادم رفت به دکتر بگم ی علامتای قرمزی که بعد تب توی بدنت مشخص شده بودن علتشون چیه (عین حساسیت پوستی زیر شکمت قرمز شده بود که کم کم زیاد میشد و زیر گوناهت هم اینطوری شده بود چون قبلا موقع تب همینطوری شده بودی حدس یزدم از تبت باشه ولی باز برای اینکه نگرانیم ازبین بره بعد ظهر دوباره بردمت پیش دکتر وایشون گفتن:حساسیت حالا یا غذایی یا از تب ولی من اینبار مطمئن شدم از تبت بود چون با پایین اومدن تبت کم کم پوست ملتهبت بهتر شد،تشخیص دکتر عفونت بود وخداروشکر زود بهت رسیدیم وبا دادن بموقع داروهات روز بعد خوب خوب شدی،هنوز دادن داروهات ادامه داره تا دورش کاملش بشه وعفونت کاملا ریشه کن بشه،اوایل دارو رو با کلی کلک وشیرین کاری از نو بابایی میخوردی و الان خودت میگی مامان *دوات* بده،همین الانم گفتی مامانی دوات بده ولی نیم ساعت دیگه نوبت داروته عزیز دلم.(خوب این مورد که بخیر گذشت)

65.gif

بعد از اون من بدجوری سرما خوردم کوفتگی بدن وگلو درد حالمو بدجوری گرفت دیشب عین بچه ها گریم گرفته بود به بابایی گفتم:این سرفه نمیزاره بخوابم اونم بیچاره دلش برام میسوخت ومیگفت:داروهاتو خوردی بیارم بخوری ....خداروشکر الان بهترم .

الانم تو و بابایی باهم دارین به برنامه ی ٩٠ نگاه میکنین واز سر و کول من بالارفتن رو گذاشتی کنار.

اتفاق بد بعدی که امروز عصر اتفاق افتاد این بود که: منو دادایی مشغول دیدن فیلم بودیم که تو رفتی بالای قالی های دادیی که ٣ تاشون رو لول کرده بود وگذاشته بود گوشه اتاق روی هم.میخواستی از بالاشون بپری که نمیدونم چطوری پات گیر میکنه وبا صورت میخوری زمین،اول چیزی نگفتی بعد صدای گریت بلند شد واز دهن وبینیت خون اومد من اول سعی کردم خونسردی خودمو حفظ کنم ولی دادایی میزد توسرو صورت خودش واینطوری منم ترسیدم گذاشتمت روی اوپن وخوب نگات کردم اوضاعت بنظر خوب می اومد وبینیتو پاک کردم و آب بهت دادم وکمی آروم شدی روی بینیت ضربه دیده بود وخوشبختانه دندونت لق نشده بود و دادا زنگ زد به جدو سریع اومد بردیمت دکتر،جدو پیش دکتر متخصص نوبت گرفت ودکتر گفت:اول بهش پروفن بدین ورمش بخوابه و دو روز دیگه بیار ببینمش.

Meisjesbeer1.jpg

الان که خوبی ورم بینیت که زیاد نیست ودردهم نداری،فقط شام که آبگوشت خوردی میگفتی:مامان میسوزه....فکرکنم مال لثت باشه که وقع خوردن زمین ضربه دیده بود.

خداروصدهزار مرتبه شکر که همه چیز ختم بخیر شد

ومن بخاطره این لطفش سجده ی شکر بجا اوردم.

Meisjesbeer1.jpg

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان الی
12 شهریور 92 1:03
سلام عزیزم،خدا بد نده،وقتی برام نوشتی که حال نداری ومریضی نگران شدم و اومدم به وبت ،چقدر اتفاقات بد براتون افتاده البته خدا رو شکر که به خیر گذشته.ایشالله که از این به بعد خوبی وخوشی ببینی و تنتون سلامت باشه.الانم میرم یه سر به نی نی سایت ببینم چی میشه.گل پسرتم ببوس ومواظبش باش
مامانِ عسل
12 شهریور 92 11:44
خدا را شکر که مشکل خاصی نبوده... همیشه سالم و تندرست باشه... از طرف ما ببوس گل پسرت را
مامان الینا،آنیتا
12 شهریور 92 21:10
سلام عزیزم .از اون زمان به این طرف من دیگه هیچ پیامی از مهسا نداشتم و هیچ آدرس جدیدی ازش پیدا نکردم .عزیزم چرا برات مهم شده ؟جالبه مهسا رمزهای منو داشت ! خدا کنه ادم بدی نباشه !!!!
مامان الینا،آنیتا
13 شهریور 92 12:38
عزیزم وبلاگ الینا elinajoon.niniweblog.com
مامان زینب خانوم
13 شهریور 92 21:00
خداروشکر مراقبش باش واقعا خدا بچه ها رو حفظ میکنه
مامان متین و مهبد
17 شهریور 92 15:09
وای خدای من چه اتفاق بدی. حالا حالش چطوره خوب شده که ان شالله؟
سارا
22 مهر 92 3:41
سلام خدا رو شکر ایشالا همیشه سالم باشین التماس دعا