تولد 3 سالگی نفسم
سلام عشق مامان بااینکه این روزها ی کوچولو زیاد اذیت میکنی و دستور میدی میزنی ودوست داری دنیا مال تو باشه ورئیس تو باشی ولی بازم عاشقتم وخوشحالم که تو رو داریم البته 1 ساعت پیش ی روانشناس میگفت:اقتضای سن بچه هاست واین رفتارا عادیه وشیو هی درست رفتار کردن با بچه هایی مث تو رو خیلی خوب توضیح داد،عزیز دلم 3 سال گذشت چقدر زود وچقدر شیرین،امروز صبح که کارای خونه رو تموم کردم باهم رفتیم بازار وی موتور سرعتی وی قطار برات خریدم که قیمتشون زیادم نشد ولی فدات شم تولد نگرفتم به 2 دلیل:یکی اینکه مشغول تعمیر خونه ایم و کلی خونه بهم ریختس ویکی دیگه نمیخواستم توی این اوضاع به بابا فشار بیارم ومطوئنم الان که داری این مطلبو میخونی خوب وضعیتمونو درک کنی،البته هنوزم اونقدر بزرگ نشدی که به تولد گرفتن گیر بدی و فکر میکنی تولد همین کیک درست کردن منه که گاهی برات درست میکنم،امروز قرار بود برات کیک درست کنم وبا بابایی بریم سرگرو(چشمه های آب گرم به زبان محلی) ولی اونقدر توی گچو آجر غرق بودیم که نمیدونم کی ساعت 3 شد وبابا رفت مغازه ،اطراف این چشمه ها کلی سر سبز شده وچند روز پیش منو تو بابایی رفتیمو کلی خوش گذروندیم بزودی عکساشو هم میزارم،حالا مواد کیکمو آماده کردم فردا وقت شد درستش میکنم وباهم ی تولد کوچیک میگیریم.
انشالله سالهای سال عمر کنی اونم از نوع باعزت وپربرکت
از مامان درسای عزیز ومامان عسل گلم ممنونم که تولد علی مرتضی
یادشون بود