شیطونی های پسرم در روزهایی که گذشت(3)
کلی نوشتم ولی پرید دیگه حسش نیست بنویسم حال اول نوشتن با دوباره نوشتن خیلی فرق میکنه
در کل برات بگم که روز پنج شنبه بابا امتحان نظام مهندسی داشت که باید میرفت ایلام ماهم باهاش همسفر شدیم و با دادا و جدو راهی شدیم آدرسو سخت پیدا کردیم وهمش نگران بودم نکنه بااب دیر برسه و زحمات چندماهش به هدر بره خوشبختانه با اینکه ساعت اکتحان گذشته بود ولی امتحان نیم ساعت بعد رسیدن بابا شروع شد.ه.وای ایلام عالی بود اونقدر پر از دارو درخت بود که شبیه شهرهای شمالی حتی قشنگتر بود من که حسابی لذت بردم چه نسیم خنکی به به...
پارک چغا سبزشون اونقدر بزرگه که به اندازه ی شهر خودمونه
علی مرتضی در کبابی(ایلام)
93.3.22
علی مرتضی در پارک چغا سبز
علی مرتضی درحال دلبری کردن برای داداییش
نمایی از پارک
و عصر که اومدیم کارای خونه رو زود انجام دادم وشبش رفتیم
مراسم نیمه شعبان که توی جامعه القرآن برگزار شد...
علی مرتضی وابوالفضل (خواهر زاده ی خاله سپیده،دوست مامان وفامیل بابا)
اینم نمایی از تزیینات که مامانو برو بچ مثبت هیئتی انجام دادن