علی مرتضی جانعلی مرتضی جان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره
فاطمه زهرا جانفاطمه زهرا جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

امپراطورکوچک و پرنسس کوچولوی ما(بچه هایی از دیار پاکی)

حرفهای نگفته ام برای پسرم

1393/6/5 16:44
891 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به علی مرتضای مامان خوبی نفس؟بعد از اینکه موضوع پس لرزه ها رو توی قسمت پرسشو پاسخ مطرح کردم صحبتهای دوستام خیلی به دردم خورد و آروم شدم و با وجود ادامه ی پس لرزه ها من سه روزه که اصلا حسشون نمیکنم و خیلی حس بهتری دارم و باهاش کنار اومدم.البته این پس لرزه ها ماجراهای خنده دار زیادی داشت دیروز خاله ایمان و عمو عبدالله اومده بودن خونمون و عمه زهرا وعمه زینبو عمه فاطمه هم بودن و همه مشغول گفتن اتفاقاتی شدیم که زمان زلزله رخ داد کلی خندیدیم و من از اینکه این روزها ماجرای زلزله نقل مجالس ما شده و جای غیبتو گرفته خیلی خوشحالم واین زلزله رو به فال نیک میگیرم.

ماجرای تو هم شنیدنی بود فکر کنم ظهر بود تو طبق عادتی که از شروع زلزله یاد گرفتی اومدی تمام بالشتا و یکی از پشتی ها رو پشت در گذاشتی و برای خودت خونه درست کردی و نشستی وسطشون من پای نت بودم که یهو تکونای شدید شروع شد من پریدم توی هال و پاهام جون نداشتن که بیام طرفت وخودم بغلت کنم فقط صدات کردم علی مرتضاااااا وتو مث جت از وسط بالشتا پریدی اومدی بغلم و همون طور که می دویدی طرفم میگفتی:فرار کنین ...فرار کنین....

تا رسیدیم تو حیاط زلزله تموم شده بود ومن کلی خندیدم به این کارت وقتی برای بابا ودادا تعریف کردم کلی خندیدن و جالب اینه که تو هم همزمان با من براشون تعریف میکنیبوس

یه بارم زلزله شدیدی اومد که بطری های توی طاقچه ی آشپزخونه شروع به بهم خوردن کردن وپنجره ها صدا دادن که صدات کردم علی مرتضاااا انموقع هم رفته بودی توی هال دادا اینا اسباب بازیاتو بیاری و تو با صدای پنجره ها ترسیدی وپریدی بغلم کلی گریه کردی وبزور ساکت شدی.

حالا تعبیر تو از زلزله اینه که هر وقت پنجره ها صدا بدن به اون میگن زلزله.

حدود ساعت 11 شب بود رفته بودیم پمپ بنزین که زمین لرزه 5.8 ریشتری اومد وتمام مردم از ماشیناشون بیرون ریختن و صدای ی آقا رو شنیدم که میگفت:یا ابولفضل زمین بدجوری لرزید ویکی از چراغای اونجا ترکید.

وقتی همه دور هم جمع میشیم و از زلزله میگیم من در آخر میگم خلاصه که این پس لرزه ها زندگیمونو از یکنواختی در اورده و ی هیجانی بهش داده اگه تموم بشه دلم براش تنگ میشه همه میخندن ولی بعد اعتراض میکنن ای بابا آرامش نداریم بزار تموم بشه راحت شیم.

ولی من سه روزه عجیـــــــــــــــــــــــــب آرامش دارم بخدا،همین الانشم زمین زیر پام داره میلرزه ولی بهش اهمیت نمیدم تو توی تختت کنارم خوابی وباباهم خوابه دیگه چی بهتر از این،همینکه هردو سالم کنار منین و کسی نیست از سروکولم بره بالا وبگه چی شد کارت تموم نشد من کار دارم یا مامان برام بازی بزار خوب این یعنی همون آرامش دیگهخندونک

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)