علی مرتضی جانعلی مرتضی جان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره
فاطمه زهرا جانفاطمه زهرا جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

امپراطورکوچک و پرنسس کوچولوی ما(بچه هایی از دیار پاکی)

حرم حضرت دانیال(ع)

روز شهادت امام رضا بود که رفتیم حرم وانجا مراسم داشتم ازخواب که بیدار شدی اومدیم به اون چشای قلمبت نگاه کن اینجا لنز دوربین کثیف بوده ،این نورای اضافه ی زیر عکس مال اونه منم حواسم نبود که این پایین بودن کیفیت مال کثیف بودن لنزه   ...
13 بهمن 1393

بهار ما شروع شده

امسال برخلاف پارسال بارون زیادی نداشتیم وقبل از بهمن هوا برای بیرون رفتن وپیک نیک خوب شده الانم فقط صب تا ساعت 10 و عصر از 4 به بعد می سرده ولی بقیه ی روز برای نهار خوردن بیرون خیلی خوبه.فکر کنم این عکس مال ی ماه پیشه که مریض شده بودی واصلا حوصله نداشتی ی روز جمعه بود منو تو بااب چایی بردیم وبرای اینکه کمی حالو هوات عوض بشه رفتی اطراف چشمه های آب گرم.   ...
13 بهمن 1393

اولین جشنواره نقاشی علی مرتضی

از طرف جامعه القرآن ی ایستگاه نقاشی ترتیب داده شد به مناسبت محکوم کردن کاریکاتور اهانت به پیامبر(ص)تو هم توی این نمایشگاه ی خورشید کشیدی ومورد تقدیر خانمای جامعه القران قرار گرفتی ونقاشیت روی دیوار کنار بقیه ی نقاشیا نصب شد.همیشه وقتی از نار مدرسه ی خیام رد میشدیم عاشق این بودی که بری توی مدرسه رو ببینی وهمش مدرسه من خطابش میکردی ،از قضا ایستگاه نقاشی توی خیابون وکنار همون مدرسه بود وتو که کلی ذوق کردی گفتی:مامان بریم مدرسه.وچون نیمکتایی ه روشون نقاشی میکشیدن مال همون مدرسه بود درش باز بود ومیتونستیم بریم تو چ ذوقی کرده و بودی وبرای بیشتر خوشحال کردنت ازت چندتا عکس توی مدرسه گرفتم ...
13 بهمن 1393

نی نی کوچولو تو راهه

سلام جان مادر خوبی دیروز مطمئن شدم که اون نی نی ای که منتظرش بودی وبودیم تو راهه .من میدونم که اون ی داداش خوشکل مث خودته ،وقتی بهت گفتم نمیدونی چقدر خوشحال شدی وهمش میگفتی عزیزم وبغلم میکردی نمیدونی چه نقشه ایی کشیدی واسه خودتو داداشت میگفتی ی خونه میخریم ی اتاق واسه منو مهدیار (داداشتو با این اسم صدا میکنی)درست میکنیم که توش تختو کمد عروسکی باشه و.... عزیز دلم دیروز ی اتفاقی افتاده که اگه خدا بخواد قراره زندگیمون سروسامون پیدا کنه به بابا میگم اینم از قدم خیر داداش کوچولوی توئه.همون طور که تو زندگیمونو پر خیر کردی فدات شم. میدونی تو اولین نفری بودی که بهت گفتم وبعدش به دختر عمه خدیجه که خیلی بهم نزدیکه  و خیلی هم راز ...
13 بهمن 1393

آدمک کشیدن امپراطورم

سلام شیطون کوچولوی من خوبی؟تولد 4 سالگیت نزدیکه خیلی شیطونو پر جنبو جوش شدی،ی دم حرف میزنی وهر چند دقیقه میگی مامان چی داریم ....لاغری ولی دکتر میگه وزنت نسبت به سنت خوبه با اینکه خوب غذا میخوری ولی این جنبو جوشت باعث شده زود زود کالری بسوزونی و لاغر بمونی. دیشب با ی کار شگفت انگیزت منو واقعا شگفت زده کردی،روی تخته وایت بردت رضا پسر عمه نوشته بود(تعمیرگاه:زنده باد ایران) وروی میخی که بالای که روی دیوار زده بود آویزونش کرد،من شب موقع خواب دیدم که بالای سرمونه گفتم ی وقت زلزله نیاد بیفته رو سرمون اوردمش پایین،تو هم وقتی اومدی ودیدی من اوردمش پایین بهت برخورد وگفتی:کی اوردش پایین اهههممممم ونوشته رو پاک کردی ی چیزی بجاش کشیدی و به دادایی ...
30 دی 1393