علی مرتضی جانعلی مرتضی جان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره
فاطمه زهرا جانفاطمه زهرا جان، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

امپراطورکوچک و پرنسس کوچولوی ما(بچه هایی از دیار پاکی)

سوار موتور شدن وشب یلدا

1390/10/14 15:27
666 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نی نیه قشنگم مامانت تنبل نیست ها که خاطراتتو با چند روز تاخیر مینویسه به خدا بیکار نمیشم یا پای درست کردن کارت تولدتم یا مراقبت از تو و خونه داری.


جونم برات بگه که اولین شب یلدای تو ما پیش بابایی نبودیم و با خاله حبیبه رفتیم شوش خونه ی باباجونی .البته ما 28 آذر رفتیم وشب یلدا با دایی منصور رفتیم خونه ی عموی مامانی،دایی منصور که موتور داره گفت:با موتور میریم من موتور سواریو خیلی دوست دارم ولی تو اولین بارت بود که سوار میشدی ومن اولین بار بود که یه نی نی رو موقع موتور سواری میگیرم بغلم،مامان جونی تورو خوب پوشوند و بعد از اینکه من سوار شدم تورو بهم داد توهم با هیجان اینورو اونورو نگاه میکردی و خیلی زود رسیدیم اون شب تولد سعید پسر عموی مامانی بود خواهرای سعید میخواستن کیک بگیرن وسوپرایزش کنن ولی یه عده مخالف بودن یه عده موافق آخه سعید بعداز 5 تا دختر به دنیا اومده بود وخیلی دوس داشتن واسش یه کاری کنن.

اما یکی از خواهرا میگفت:سعید از این کارا خوشش نمیاد فکر میکنه ما اونم بچه میدونیم و اهمیتی به این جشنا نمیده من سعیدو میشناسم،و این طوری شد که پفکو هندونه و چایو حلقوم خوردیم و کلی با هم حرف زدیمو خندیدیم شب قرار نبود اونجا بمونیم ولی موندیم وتب تو که قط شده بود نصفه شب اومد سراغت،چند روزی میشد که مریضی بعد از اینکه تب طولانی وطاقت فرسای بابایی تموم شد اینبا نوبت تو شده بود صبح که شد تا صبحانه خوردم با آژانس رفتیم خونه میدونی جای بابا خیلی خالی بود روز بعد بابا که زنگ زد گفت:به اونم خوش نگذشته.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)