هدیه ی امپراطور به بابایش به مناسبت روز بابایی
بابایی کلی از این هدیه ذوق کرد. روی کاغذ از زبون خودت نوشتم: بابای خوبم با قلب کوچکم روز بزرگت را تبریک میگویم. گل پسرت علی مرتضی 26/3/90 ...
نویسنده :
مامان علی مرتضی
17:13
امپراطور و استخر توپ
سلام مامانی چند روزی که نبودم تا خاطراتت رو بنویسم واسه این بود که باهم دیگه رفته بودیم خونه ی مادرجونت و خونه ی اونا تا خونه ما حدود٥/١ ساعت فاصلست و اونجا هم سیستمی نبودکه بشه وصل شد واسه ی همین بعد حدود یک هفته که اومدیم دوباره شروع به نوشتن کردم اونجا دختر دایت غزال یه استخر بزرگ توپ داشت که زن دایی مریم تورو که هنوز نمی نشستی تو استخره نشوند ومامانی ازت عکس گرفت. شما از رنگای شاد استخر کلی خوشت میومد و وقتی درازت میکردیم کج خولقی میکردی دوس داشتی بشینی ونگاه کنی بزرگتر که شدی قول میدم به بابایی بگم یه خوشکلشو هم واسه پسمل مامانی بخره. ...
نویسنده :
مامان علی مرتضی
16:17
تبریک روز بابایی
گرچه به دلیل مشکلاتی نتونستم زودتر تبریک بگم اما برای اینکه امپراطور ما این یادگاریو واسه همیشه داشته باشه تصمیم گرفتم توی وبش ثبتش کنم. بابای تو یکی از بهترین مردای زمینه که به مامانی پرواز کردنو یاد داد. هرچی از زندگیه ی مشترکمون میگذره بیشتر از انتخاب خودم راضی و مطمئن میشم .به نظرم هیچ چیز تو دنیا بهتر از یه شوهر خوب که آدمو درک کنه نیست.منو بابایی قول دادیم که اول دوست هم باشیم بعد زنو شوهر،بعضی وقتا که به بابایی رازیو میگم بهش میگم بین خودمون باشه به شوهرم نگی ها اونم میگه باشه.واسه همین رفتاره باباییه که روز به روز عشقمون پررنگتر میشه ووجود تو این عشقو چند برابرکرده. بابایی: من ونینیمون این روز...
نویسنده :
مامان علی مرتضی
18:46
عکسای خوشکل نی نی علی مرتضی
وقتی امپراطور کوچک زردی گرفت{بدترین خاطره}
علی مرتضی 5 روزش بود که کم کم علامتهای زردی تو صورت و بدنش مشخص شدن چون بچه ی اولم بود حسابی ریختم به هم و مدام گریه میکردم بعد چندروز احساس کردم زردیه صورتش بیشترشده و ترسم بیشتر شد بااینکه از دکتر وحشت داشتم ومیترسیدم بگه بستریش کنید ولی به خاطره سلامتیه کوچولوم رفتم دکتر.دکتر بعد از این علی مرتضی و معاینش گفت :صورتش زرده سریع یه آزمایش ازش بگیرید تا ببینم بیلی روبینش چنده... بعد از گرفتن آزمایش و نشون دادن نتیجه مشخص شد که بیلی روبین علی آقا از 12 شده17 و دکتر سریع دستور بستری شدنشو داد غروب اون روز بستریش کردیم و 1شب دوباره ازش نمونه گیری کردن این بار بیلی روبینش 22 شده بود من ترسیده بودم و تمام اون شبو گریه کردم صبح از ...
نویسنده :
مامان علی مرتضی
17:48
عکس علی مرتضای مامان با پسرعموش محمد امین
لا لایی پسرم
این لالایی رو بیشتر وقتا واست میخوندم لا لا لا لا گل چایی علی داره 4 تا دایی لا لا لا لا گل پنبه علی داره 4 تا عمه لا لا لا لا گل لاله علی داره 2 تا خاله لا لا لا لا گل لیمو علی داره 4 تاعمو ...
نویسنده :
مامان علی مرتضی
23:54
خنده های امپراطوری
شروع به دست خوردن
امپراطور ما این روزا حالش زیاد خوب نیست به خاطره سفت شدن لثه هاش واسه دندون دراوردن حسابی عصبانیه خیلی دلمون براش میسوزه.حتی پدر جونش با اون سنو سال اونو بغل میکنه و تو خونه میچرخونه تا دردش رو فراموش کنه. علی مرتضای مامان باید قدره این طور پدر جون و مادر جونی رو بدونی حسابی هواتو دارن با اینکه نوه ی یازدهمی طوری باهات بازی میکنن و دوست دارن اتگار تنها نوشونی ،بزرگ شدی حتما هواشونو داشته باش. اینم عکسایی از دست خوردن امپراطور ...
نویسنده :
مامان علی مرتضی
14:45