وقتی امپراطور کوچک زردی گرفت{بدترین خاطره}
علی مرتضی 5 روزش بود که کم کم علامتهای زردی تو صورت و بدنش مشخص شدن چون بچه ی اولم بود حسابی ریختم به هم و مدام گریه میکردم بعد چندروز احساس کردم زردیه صورتش بیشترشده و ترسم بیشتر شد بااینکه از دکتر وحشت داشتم ومیترسیدم بگه بستریش کنید ولی به خاطره سلامتیه کوچولوم رفتم دکتر.دکتر بعد از این علی مرتضی و معاینش گفت :صورتش زرده سریع یه آزمایش ازش بگیرید تا ببینم بیلی روبینش چنده...
بعد از گرفتن آزمایش و نشون دادن نتیجه مشخص شد که بیلی روبین علی آقا از 12 شده17 و دکتر سریع دستور بستری شدنشو داد غروب اون روز بستریش کردیم و 1شب دوباره ازش نمونه گیری کردن این بار بیلی روبینش 22 شده بود من ترسیده بودم و تمام اون شبو گریه کردم
صبح از شدت گریه چشام ورم کرده بود و به زور جلومو میدیدم تست گرفتن از علی مرتضی شده بود کابوس شبو روزم و حتی پرستارا و مریضای دیگه دلشون برام میسوخت و میگفتن ان شالله خوب میشه این که نگرانی نداره همه ی بچه ها زردی میگیرن اما چیزی که بیشتر اذیتم میکرد شیوه ی بد خون گرفتن پرستارا بود که هیچ وقت فراموشم نمیشه.اون لحظه ای که میگفتن بچه رو واسه تست گرفتن بیار وحشتناکترین لحظه بود با جرأت میتونم بگم اون لحظه حاضر بودم دوباره سختیه زایمان رو بکشم ولی اذیت شدن علی مرتضی رو نبینم.
علی مرتضی رو توی یه محفظه ی کروی شکل گذاشتن و16 مهتابی دورتادورش روشن بود این مهتابیا باعث بیحال شدن و شیرنخوردن علی آقا شدن و چون باعث کم آب شدن بدن بچه هم میشدن دکتر گفت:باید بهش سرم وصل کنیم و با کلی مکافات پرستارا تونستن رگشو واسه سرم بگیرن.
روز سوم دکتر جواز مرخصی علی جان رو داد صورتش گل انداخته بود و از قبلا بهتر شده بود همه از مرخص شدنش خوشحال بودیم و از خدا به خاطره اینکه جواب دعاهامون و گریه هامون رو داد ممنونیم.