خاطرات جامانده
امپراطور مامان ماشالله اونقدر کارای قشنگت زیاد شده که حسابشون از ذهن من خارجه امرو که داشتم به
تقویم نگاه میکردم دیدم که کلی مطلب جا افتاده مونده که ننوشتم خیلی خوب شد که تاریخ همه رو دارم و
تو تقویم علامت زدم حالا هم همه رو تیتر وار مینویسم تا از این به بعد به روز باشیم.
1- 16/شهریور 90 رفتن سرزمین بابا جون برای اولین بار ازت کلی عکس گرفتم ولی چون مادر جون بغلت
کرده بود نمیتونم بزارم تو وبت.راستی وقتی تو دل مامانی بودی چند بار برده بودمت اونجا...
2- 27/شهریور 90 با وجود نداشتن دندون و لثه های تیز مامانی رو موقع شیر خوردن گاز میگرفتی.
3-و از همه بامزه تر خوردن پات بود که 4/مهر 90 برای اولین بار شروع به خوردن پاهات کردی.
4- 13/مهر 90 پیشونیت توسط امیر محمد پسر عمه فاطمه زخمی شد .
اون شب منو مادر جونو بابایی رفتیم بودیم خونشون،چون عمه فاطمه تازه رفته بود توی خونه ی جدیدش
وهنوز شیشه های پنجره هاشون رو نصب نکرده بودن با بابایی رفتیم که کمکشون کنه تا شیشه هارو
نصب کنن و عمو عباس و بابایی مشغول نصب کردن بودن وما خانوما نگاشون میکردیم که نمیدونم چه طور
شد که امیر محمد یه لوله ی پلاستیکی رو که بریده بودن و نوکش تیز بود خواست بزاره تو چشمت که من
جلوشو گرفتم ولی کمی دیر شده بود و پیشونیت زخم شد و کلی گریه کردی.
اگه دقت کنی وسط دوتا چشمات آثارش هست
5- 7/ مهر 90 صندلیه روروکت باز شد و افتادی زمین.البته چند روز قبلترش هم این جوری شده بودی
ما داشتیم نهار میخوردیم که دیدم صدایی ازت نمیاد وقتی نگات کردم از صندلی افتاده بودی پایین و بی
صدا واسه خودت بازی میکردی.عمه فاطمه هم که دید این طوریه با خز صندلیه روروکت رو محکم کرد
ودیگه هیچ وقت اون اتفاق تکرار نشد.
6- 17/ آبان 90 سنجاق روسری مامان رو که گم کرده بودم روی زمین پیدا کردی و مشغول جویدنش
شدی که خدارو شکر من زود متوجه شدم و از دهنت در اوردم.
7- 26/ آبان 90 که آمل بودیم سیم تلفن خونه خاله نرگسو اونقدر کشیدی که تلفن از بالا افتاد رو سرت و
حسابی گریه کردی به بابا که گفتم:حسابی شاکی شد و گفت حواست کجا بود.به خدا اونقدر شیطون
شدی که ماشالله هیچ جا بند نمیشی.
8-تا توی همین روزایی که رفتیم امل کنار مبل که میزاشتمت خودت به تنهایی می ایستادی و الانم چند
روزیه که پشتی رو میگیری می ایستی و همین طور آویزون جا نونی میشی فدااااااااااات بشه مامان
9- یکم و دوم آذر 90 یعنی در روز پشت سر هم از رورک با سر خوردی زمین و از اون موقع فقط یکبار
گذاشتمت توش و از رورک متنفر شدم باز خدارو شکر جاییت نشکست.روز اول از سرازیریه آشپزخونه
افتادی که میخواستی بیای دنبالم و روز دوم توی هال و فکر کنم چرخ رورک لای فرش گیر کرده بود.
10- خوردن سرت به تخته ی زیر ظرف شویی که خراش کوچیکی برداشت که به خدا نمیخواستم اینطوری
بشه هرجا میرم میای دنبالم من دست تنها چه کار میکردم ببخش مامانو زندگیم.