ما نرفتیم...
سلام دوستای خوبم بهتون گفتم که واسه ی رفتن دودلم واسه همین امروزنرفتیم واین نرفتن ما چیز خوبی در برداشت واون پیدا شدن جواز کسب گمشده ی من بود سال 89 با فروختن گوشواره هام جواز کسب نوشت افزار وکتابفروشی گرفتم با وجود مرتب بودن منو بابایی توی این مسائل جوازکسب گمشده بود وهرچی بیشتر میگشتیم کمتر چیزی دستگیرمون میشد وامروز درست جایی که توقع نداشتم پیداش کردم که توی پیدا کردنش مادر شوهرم کمک زیادی بهم کرد واسه همین از دردسر المثنی صادر کردنو پول خرج کردن اونهم توی این موقعیت راحت شدیم.
احتمال زیاد فردا میریم شوش ،آقای شوهر یه مقدارپس انداز داره که میخواد بره دزفول قفسه بخره،یه مقداری هم هم از چند جا طلبکاره به اضافه ی پول النگوهام یه مقداری میشن که میتونیم یه نوشت افزار راه بندازیم واگه خدا بخواد کم کم کتابفروشی هم بهش اضافه بشه میدونید من دلم خیلی روشنه خیلی هم امیدوارم از همه ی شما به خاطره هم دلی هاتون ممنونم الان داره اذان میگه بعدا میام هم نطراتتون رو جواب میدم هم بهتون سر میزنم.