دد گفتن امپراطور
سلام زندگیه مامان بعداز مدت ها وقت کردم از شیرین کاریات بنویسم یکی از مهمترین اتفاقات زندگیم دد گفتنت بود که 15 شهریور 1390 اتفاق افتاد اونموقع 200 روزت بود یعنی 6 ماهو 10روز... اونروز ما خونه بابا جونی توی شوش بودیم وقتی اومدیم خونه ی خودمون پدر جون و مادرجون کلی از دد گفتنت ذوق کردن و پدر جون موقع رانندگی مرتب با تو بازی میکرد و میگفت:دد...دد.. تا تو هم تکرار کنی و ما هم ذوق کنیم انگار همه ی دنیا رو بهم داده بودن از اینکه میدیدم بزرگ شدی و قراره کم کم حرف بزنی بهت افتخار میکردم.
باورم نمیشد ثمره ی زندگیم کم کم مشغول شکوفه زدن شده و این اولین شکوفه زدنیه که منو اینقدر دوق زده کرده.الهی فدات بشم که هرچه قدر بزرگتر میشی عزیزتر و خوردنی تر میشی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی