سلام سلام شیطون بلا هرچی بزرگتر میشی شیطونترو شیرینتر میشی درسته مث قبلا تپل نیستی در عوض قد کشیدی وهنوز همون طور تو دل برویی...به قول عمه زینب شیطونی از سر و روت میباره واز بس خونه ی اینو اونو بهم ریحتی به بابایی گفتم:دیگه من نمیرم بیرون توی خونه با امپراطور بازی میکنم باور میکنی هرجا میریم مهمونی یا باید همه ی درهای اتاق هارو ببندیم یا اینکه من بشینم جلوی در که تو یه وقت نری بیرون چیزی بزاری دهنت...دو سه روز پیش رفتیم خونه ی داییه جدو(بابا جون) خسته شدم از بس که تورو بردمو اوردم دس آخر هم که توی حیاط یه چهار چرخ داشتن تورو دوتا دخمل دیگه که نوه ی اونا بودن گذاشتم توی چهار چرخو توی حیاط گردوندم میبینی کار مارو بعد از مدتها اومده بودیم خونه...