علی مرتضی جانعلی مرتضی جان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره
فاطمه زهرا جانفاطمه زهرا جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

امپراطورکوچک و پرنسس کوچولوی ما(بچه هایی از دیار پاکی)

سی امین ماهگرد پسری

٢.٥ سال گذشت از اولین دیدار،از اولین نگاه، از اولین گریه و بسیاری اولین های دیگه. 30 مرداد ماه 2.5 سالت تموم شد شیطونتر وشیرینتر شدی دوست داشتنی تر شدی وخدارو روزی صدهزار مرتبه هم اگه شکر کنه بازم کمه چرا که دیگه با وجود تو منو بابا،دادایی وجدو دیگه وقتی برای غصه خوردن نداریم،هر روز صبح که بیدار میشی برای هممون تازگی داری وطوری صبح بخیر بهت میگیم که انگار اولین باره تو رو میبینیم. 30 امین ماهگردت مبارک دوست دارم تا دنیا دنیاست وحتی بعد از اون.و بدون همیشه دوست داشتن  تو و بابات توی قلبم ،فکرم و روحم جا داره. ...
1 شهريور 1392

پسرم بی اجازه از فروشگاه بستنی برداشته

سلام زندگیه مامان همین 2 ساعت پیش بود که بهم اصرا میکردی میخوام برم مغازه پیش بابایی من بردمت پیش بابا وگفتم مواطبت باشه ، بابا که مشتری داشته ی لحظه از تو غافل میشه و تو به همراه امیر محمد پسر عمه فاطمه میرین فروشگاه کنار خونمون وسر میکنین توی یخچال فروشگاه ودتا بستنی اونم از نوع گرونش برمیدارین ومیاین بیرون.همه از دستتون این شکلی شدن  ولی من که شنیدم دور از چشم تو وبعدش اومدم باهات حرف زدم که عزیزم این کار خوبی نیست باید با مامان میرفتی وپول میدادیم ولی تو با کلی آبو تاب بستنی خریدنتو تعریف می کردی(من رفتم فروشگاه بستنی پول)حالا منظورت از این پول حتما این بوده که مامان حالا من که بستنی اوردم شما لطف کن برو پولشو ب...
1 شهريور 1392

گرونترین خرابکاری گل پسر

همین چند ساعت پیش بود تو که عاشق نگاه کردن به پیام های بازرگانی هستی همین طور مبهوط نگاه کردن به تی وی بودی و من توی نی نی سایت مشغول صحبت با دوستام بودم که بابایی اومد وگفت:ااااااا ببین باطریو چه کار کرده،تو باطری موبایل بابا رو که همین چند روز پیش 18 تومن داده بود خریده بودش،بابا اصلا کاریت نداشت وکلی ازت شاکی بود ومن که خندم گرفته بود بجای تو از بابا معذرت خواستم وموضوع ختم به خیر شد،ولی من تنبیه شدم وبابا گوشی منو برد ومن بی گوشی شدم ولی برای من واقعا خاطره ی به یادموندنی وشیرینی شد.الانم ساعت 5 دقیقه مونده به 12 شب بابا داره لباس میپوشه که بره برامون بستنی بخره تو هم گیر دادی منم بیام منم بیام...   بابا رفت وتو در حا...
30 مرداد 1392

رفتن به دره شهر مرداد 92

سلام عزیز دلم دیروز با جدو ودادایی رفتیم خونه عمه خدیجه،با وجود اینکه صبح رفتیم بعد ظهر برگشتیم اصلا خسته نشدم وبه اندازه ی 10 روز موندن بهم خوش گذشت واصلا از این راه پرپیچو خم خسته نشدم .موقع برگشتن وقتی به آبدانان رسیدیم رفتیم زیارت امامزاده سید صلاح الدین،وانجا رفتیم سر قبر شهید رضایی نژاد وفاتحه ای دادیم.ولی نمیدونم چت شده بود همش میرفتی روی قبر و رو به تندیس شهید میگفتی امام حسین،چندبار اوردمت پایین ولی فایده ای نداشت،توی راه رفتن وبرگشتن مشغول گوش دادن به سخنرانی های دکتر رجبی دوانی بودم و فکرکنم این بهترین هین باعث شده بود که من متوجه راه پرپیچو بد دره شهر نشم.عجی سخنرانی ،عالی بود تا رسیدیم چندین بار گوش دادم و برای بابایی با کلی هی...
29 مرداد 1392

سخنانی از امام علی (ع)

حسن و حسین! شما را سفارش می‌کنم به ترس از خدا، و این که دنیا را نخواهید، هر چند که دنیا پی شما بیاید. و دریغ مخورید بر چیزی که به دستتان نیاید. حق را بگویید و برای پاداش (آن جهان) کار کنید. با ستمکار بجنگید و ستمدیده را یاری کنید. شما و همه فرزندانم و کسانم و آنها را که نامه من به دستشان می‌رسد، سفارش می‌کنم به ترس از خدا و نظم در امور و آشتی با یکدیگر؛ که من از جد شما شنیدم که می‌گفت:« آشتی دادن میان مردم بهتر است از سال‌ها نماز و روزه.» به خاطر خدا مراعات حال یتیمان را بکنید. آنان را گاه گرسنه و گاه سیر نگه ندارید و نزد خود ضایع شان نکنید؛ و همسایگان تان را دریابید که پیامبر شما سفارش آنها را بسیار م...
27 مرداد 1392

دوستای من وامپراطورم

سلام مامامن الان که دارم برات مینویسم ساعت از 5.30 صبح گذشته ولی خوب به عمه زینب قول دادم که تا امروز بزارم بخصوص تا ی ساعت دیگه داریم راهی ولایت مامانی میشیم و ممکنه ی هفته ای نباشیم البته اگه تونستیم ی هفته از بابا ودادایی وبقیه دور باشیم آخه من هروقت بعد مدتها میرم میگم اینبار بیشتر میمونم پیش مامانم بعد ی روز آرومو قرار ندارم ولی به خاطره بی بی خانمت دندون رو جگر میزارم وی چند روز ی بیشتر میمونم دادایی از الان میگه رفتی زیاد نمونی هااااا من طاقت ندارم ایشونم خوب میدونه که منو تو هم طاقت دوریشونو نداریم.خوب زود بریم سراغ عکسا که داره دیرمون میشه.این بچه های خوشکل بچه های عمه هات وعمو علی هستن با همه خوبی الا محمد امین .فقط 5 دقیقه ی اول ...
26 مرداد 1392

حجابمو،دینمونو،ومذهبو دوست دارم

سلام طرف من شخص خاصی نیست حرفهای من عمویت دارن،میدونم شاید به مزاق خیلیا خوش نیاد ولی من مینویسم تا پسرم بدونه،اگه با کامنت گذاشتنای ناجور آروم میشین بزارین،اگه از این وبلاگ که برین بیرون وبگین دیگه اینجا نمیام مهم نیست چرا اون دوستایی که باید نظر بزارن میزارن،بالا بودن آمار وبلاگ برام مهم نیست تعداد نظرات برام مهم نیست چون اون عزیزانی که باید نظر بزارن میزارن،اگه آدم معتقدی نیستین،اگه به مقدسات اسلام وشیعه پایبند نیستین حرفی برای شما ندارم طرف حرف من پسرم هست و گوشهای شنوا،طرف نوشته های من آدمایی هستن که مث من دلشون برای ی هدف مشخص میتپه ولی نمیدونن چه طوری باید بهش برسن راهشو هم که پیدا کنن هزارتا سنگ میفته جلو پاشون،طرف نوشته های من ادما...
19 مرداد 1392

نصیحت های من به علی مرتضام

١- ببخش تا بخشیده بشی آخه اگه قرار باشه ما کسی رو که بهمون بدی کرده نبخشیم پس هیچ وقت نباید انتظار داشته باشیم که خدا مارو ببخشه . ٢- امرو نهی کردنو فقط در زمانی که میدونی روی طرفت تاثیر میزاره انجام بده وگرنه وقتتو صرف آدمایی که نمیخوان اشتباه خودشونو قبول کنن نکن.     ٣- توی زندگی سعی کن هدف داشته باشی چون میدونی برای چی نفس میکشی و برای چی اومدی وقراره کجا بری. ٤- توی زندگیت سعی کن علاوه بر آدم بودن انسان باشی چرا که آدم بودن کار شاخی نیست مهم اینه که انسانیت داشته باشی(حالا ی بحث معنویه همین قدر بدونی کافیه چون مطمئنم به منظورم میرسی.) ٥- وقت خود رو صرف آدمایی که فقط می...
31 مرداد 1392

وقتی موهاتوبالا میزنی

فکرنکنم نیازی به شرح دادن باشه این مدلی خیلی شیرین میشی ووقتی موهات خشک میشن وعین آبشار میریزن روی صورتت ،فقط واست صلوات میفرستم.خدا تو وهمه ی نیئنی ها رو حفظ کنه ١٦ مرداد ماه ٩٢ اینجا هم من کنارتم دلم نیومد این عکستو نزارم واسه همین خودمو محو کردم تا تو باشی(از خصلتای خوب ماماناست دیگه ) ...
19 مرداد 1392