علی مرتضی جانعلی مرتضی جان، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره
فاطمه زهرا جانفاطمه زهرا جان، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

امپراطورکوچک و پرنسس کوچولوی ما(بچه هایی از دیار پاکی)

شیطونی های علی مرتضی

ی روز قبل از انتخابات ریاست جمهوری با عمه خدیجه رفتیم دره شهر خونه ی خودشون ،جای بابا خالی بود ولی خوب با عمه ودختراش خوش گذشت ٢٦ خرداد بابایی اومد دنبالمون و بعد ظهرش رفتیم سراب که نزدیک کوه بود باعمه ودختراش وشوهرش کلی گفتیمو خندیدیم خیلی خوش گذشت جاش که عالی بود منو بابا بهترین عکس دونفریمونو کنار آب گرفتیم خیلی قشنگ شده بود میخوام بزرگش کنم وازهمه مهمتر عکسا وشیطونیات. اینجا زیر پات آبه ولی انگار زیاد معلوم نیست ...
17 مرداد 1392

راهپیمایی روز قدس

سلام عزیز دلم متاسفانه این روزای آخررمضان حالم زیاد خوب نیست وامروز با اینکه از دیشب منتظره صبح بودم ولی صبح حالم خوب نبود ونتونستم برم وتو هم که ماشالله ساعت 1 ظهر بیدار میشی ومن خیلی دوست داشتم که اگه میرفتم توهم بامنو بابا باشی. سرنماز بودم که شنیدم تو داری ی چیزی میگی وقتی نمازم تموم شد گفتم:علی مرتضی میگی ؟وتو بازم تکرار کردی مر مر آمیکا(مرگ برآمریکا)خیلی خوشحال شدم که اینو از زبونت میشنیدم،بعد که همین جمله رو برای جدو و دادایی تکرار کردی اونا هم خیلی خوشحال شدن ودادا گفت من بهش گفتم که بگه واینکه شنید از تلویزیون صدای مرگ بر امریکا داره پخش میشه وتوهم تکرار کردی.فکر نمیکنم هیچ وقت رابطه ی ایران با اسرائیل و آمریکا درست بشه چرا که ...
11 مرداد 1392

امپراطور چوپان راستگو

١٦ خرداد 92 با عمه هات،شوهرو بچه هاشون،بابایی،دادا وجدو رفتیم خونه جدو مانع دوست وفامیل جدو،خونشون توی روستا بود وکلی حیوون اهلی داشتن توهم که عاشق حیوون بودی واصلا نمیترسیدی واگه بهت اجازه میدادم دست توی دهن همه میزاشتی حتی از سگشون که با طناب بسته بودنش و وحشی بود نمیترسیدی ومیگفتی بریم پیشش،فکر کردم خالی میبندی ولی وقتی گفتم:خوب بریم دیدم نه بابا آقا زاده واقعا داره میره . اینم تو که میگفتی:میخوام سوار الاغ بشم :عزیزم این الاغشون هم یه کوچولو وحشی میزد خودشون میگفتن   وشما به بیرون طویله رضایت ندادین وازمن خواستی بری تو،واصلا هم نمیترسیدی   فائزه هم که تو ...
11 مرداد 1392

وقتی دست به جایی نرسه...

وقتی بخوای یه کاریو انجام بدی ونتونی یعنی قدت نرسه از صندلی که دوماهی میشه برات خریدم البته باپول بابایی استفاده میکنی اونم استفاده ی بهینه... 92.3.9 روشن کردن چراغ داخل آبسردکن وبعد نوبت باز کردن در یخچال،خداروشکر در فریزر سفته نمیتونی بازش کنی،در یخچال با اینکه سفته دوسه باری موفق به باز کردنش شدی ولی الان ی پسر خوب شدی واونقدر سرت با خرابکاری های دیگه شلوغه که دیگه کاری به کار یخچال نداری ولی بیچاره یخچال دادایی اینارو داغون کردی،گازش تموم شده وزود زود برفک میزنه،چون یخچال اونا کوتاهه وراحت میتونی درشو باز کنی. وباز کردن در اتاق ،اوایل صندلی میزاشتی زیر پات الان بدون صندلی درو باز...
11 مرداد 1392

از دیوار راست میری بالا

سلام مامان خوبی عزیزم این روزا کسی نیست که از دست شیطونیات به ستوه نیومده باشه خیلی شیرین زبون وبامزه شدی موهات کلی بلند شدن دلم نمیاد کوتاهشون کنم.امروز برای اولین بار تونستی در حیاط رو باز کنی فدای قدت بشم چه زود داری بزرگ میشی،بیشتر از همه دادایی رو اذیت میکنی چون سنی ازش گذشته و تحمل نمیکنه هرچی میاد دست میریزی رو قالیشون بعد که دادا میبینتت پا به فرار میزاری بعدش دادیی میخنده وکلی قربون صدقت میره.به خوبی فارسی حرف میزنی وکردی رو هم میفهمی هم گاهی از اصطلاحات کردی استفاده میکنی زبان مادریت هم قابل تحسینه و چند تا کتاب داستان از مغازه ی بابایی برات گرفتم که یکیش حیونات اهلین و یکیش اسامی میوه هاست،حیونات اهلی رو به زبان مادریت خیلی خوب ی...
10 مرداد 1392

انصراف از جشنواره

سلام دوستان سلام پسره خوشکلم عکساتو کم حجم کردم که امشب فردا شب بیام بزارم برات.ولی اول بهت بگم که از جشنواره انصراف دادم ،دیروز موقع اعلام نتیج گفتم الان با دیدن رتبت سوپرایز میشم ولی در عین ناباوری با جمع کردن کلی رای که مطمئنم بهت دادن رتبت از 99 شده بود 178.من نمیگم مشکل از مدیریته ولی رتبه رو میزارم به پای اینکه کسایی که رای دادن اشتباه فرستادن و هردلیلی دیگه ای،من کلی ناراحت شدم بابا گفت:اصلا بهش فکرنکن ارزش نداره من که از اول گفتم.... بهر حال الان حالم بهتره وبا این موضوع کنار اومدم بابا این روزا میگه اگه اینبار (عید غدیر)بریم آمل اونجا میرم دنبال کار ،میگه دیگه نمیتونم اینجا بمونم ،نمیدونم چی بگم نمیدونم میتون دوری از دادا ...
4 مرداد 1392

ماه رمضان 92

سلام 5 روز از این ماه عزیز گذشته ومن تازه پست میزارم چ کنم اونقدر توی این سایتو اون سایت میرم که وقت نمیکنم وب نی نیمو آپ کنم  البته واسه رای جمع کردن نمیرم هااااا چون همه به دوستای خودشون رای میدن منم همون تعداد دوستایی که دارم بهم لطف کردن ورای دادن که شدیم رتبه ی 71 خوب چیه خوبه دیگه...جونم براتون بگم پرسه زدن من توی وبا وسایتای دیگه واسه اینه که میخوام غذاهای جدید واسه افطارای بدرستم ،واسه اینکه یاد بگیرم  با وسایل دورریز چیا میشه درست کرد تازه کلی از هنرامم همچین فوران کردن ،امشبم افطاری مرغ چینی درست کردم حتما وقت کردم عکسو دستورشو میزارم ،سرعت اینترنتمونو هم اوردیم پایی دیگه شده نور علی نور.سررزدن به وبای دیگ...
23 تير 1392

ستاد امپراطوری علی مرتضی

(قبل هرچیزی بگم این مسابقه بیشتر ی سرگرمی وهرکسی به شکلی تبلیغ میکنه در رای دادن آزاد هستین رای بدین دوستون داریم رای ندین هم دوستون داریم.از همتون ممنونم (گزیده ای از متن سخنرانی امپراطور ) ای دوستان اگه ب من رای بدین من این امپراطوری را برداشته وبه جمهوریت  تبدیل میکنم چنانچه میبینید با اینکه امپراطورم ولی  یک دوره رای گیری هم در دولت خودم دارم . حتی بهتر از جومونگ هم این وبلاگو اداره میکنم. حالا ی زحمت بکش اون موبایلو بردار کد 234 رو به 20008080200 بفرست به دوستات هم پیشنهاد بده توی این کار اجتماعی شرکت کنن قربون دستت .امپراطور شما ...
8 تير 1392

انتخابات 24 خرداد92

روز جمعه با عمه خدیجه راهیه شهرشون شدیم ای کاش توی شهر خودمون رای میدادیم وقتی رسیدیم دره شهر کمی استراحت کردیم و وقتی رفتیم برای رای دادن اونقدر شلوغ بود که چندبار رفتیمو برگشتیم وآخر سر تونستیم ساعت 11 شب رای بدیم ولی من چون مال اون شهر نبودم نتونستم به شورای شهر رای بدم ولی مهرو برام زدن وی افتخار دیگه توی شناسنامم ثبت شد.خیلی اذیت شدی هم هوا گرم بود هم شلوغ بود واقعا دوس داشتم رای بدم ولی گاهی گریه ها وبی تابی های تو باعث میشد که من منصرف بشم خونه هم که پیش دختر عمت نمی موندی ولی خداروشکر رای من با دستای کوچیک تو توی صندوق انداخته شد.از خدا خواستم اون کسی که اصلح تره رای بیاره وبا اینکه میدونستم کسی که بهش رای دادم انتخاب نمیشه ولی من ا...
2 تير 1392